ثبت شده درتاریخ جمعه16فروردین 1392به شماره سریال232265درسایت شعرنو
سایتهای : دلنوشتنی – شعر2 - شعرناب
چه مه ای گرفته امشب که دلم زغم رمیده
بجزاز سیاهی شب سحری بخود ندیده
بنشسته ام به کنجی به امید روزروشن
زسکوت شب گریزم اگرم رسد سپیده
اززبان تلخ وُزهری شده، طعنه ها شنیدم
نفسی دگرنمانده که چه رنجشی کشیدم
همه شعله های سرکش زده برفکروخیالم
خسته ام ازاین دورنگی وُزغصه هاخمیدم
دلم ازخودم گرفته که چگونه زاده گشتم ؟
به غلط دراین کرانه دل عاشقانه بستم
بروم به آن دیاری که درش قفس نباشد
که میان قوم وحشی چواسیربسته هستم
چه کنم کسی نداند همه مست وُپرغرورند
ضربه اززمانه خوردندوُولی همیشه کورند
چه بگویم ؟ که پشیمانی نادان رسد ازراه
چونکه غافل شده اندازخودوبی فکروشعورند
s@rv
آنقدرمیخندم...
اشکم سرازیرمیشود
دردم فزون!
درود
دل لرزه
زمین لرزید وبا آن هم دلی چند
زلب ها خشک شد یکباره لبخند
جدا ماندند بسی فرزند ووالد
و یا والد که دبدند داغ فرزند
درود بیکران جناب لقمانی
هرچند یه خورده دلتنگ بود
ولی لطافت و ظرافتش با آهنگی زیبا به دل نشست
بسیار زیبا بود
درود
یگذر به شام تارم که سپیده ام زند سر
منم وهراس از شب و شبم نشسته بردر
مــَـن نــگاه تـــو را شـعـر مے کـنـم!
تـــو شـعــر مـَــرا نـــگاه مے کنـے!
× بـــازے عجیـبـی ستــــ ×
شـعــر نـــگاهِ تــــو ،
روےِ قـــافیـــه هاےِ دلـــــــم مے نشینــد ….