ثبت شده درتاریخ جمعه 11خرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو
اینستا گرام
آنچنان قاب کجی تکیه به دیوار شدم
مثل آغوش تنی خسته که افسارشدم
همچویک خارمغیلان به دامان کویر
آلت باد خزان گشته گرفتارشدم
کوچ میخواهم ورفتن غربتِ دورودراز
بس که چون عقربه ی ساعت وتکرارشدم
منگ ودیوانه فقط دورخودم میچرخم
مثل نیش قلمی برسرپرگارشدم
دردیاری که درآن نیست دگر عشق ووفا
این همه ظلم وستم دیدم وبیزار شدم
میروم تا که نبینم ، غم این هیبتِ درد
گرچه همچون دگران ، ماندم واجبارشدم
**==**==**==
زیرآبشارپریشانی
خسته گی ام خیس مانده هنوز
کاش آویزان میکردم روی بندِ رخت
تا چون قطره چکان
چکه چکه نقش بندد برزمین
همچون کویرِ بی امواج
ازانتها خشک میشد تمام من
یکبارهمراه باد
پروازمیکردم بربلندایِ کهکشان
نظاره کنم بلوغ نابالغ زمین
که نفس نفس میزند
تا درامان بماندازاین زلزله ی شوم
که مشوش کرده بسترمفلوکش
لحظه لحظه
s@rv
shereno.com/profile.php?id=5531