زنی آرام داردغصه میخواند...!!!


ثبت شده درتاریخ یکشنبه 19آذر1391به شماره سریال210539 درسایت شعرنو

سایتهای:شعر1 – شعرناب –فیس بوک

چه با تلخی سرودآوای غمگینش

دگردرمن بهاری نیست !!!

فقط طوفان وسیلاب خزان مانده !

که جاری گشته ام درکوچه های پرگلِ آلودش

بفکرروزگارکودکی هستم

که قطره قطره میچکیدسرمای جانسوزش

حتی ، هیزمهای خشکیده

سرِناسازگاری داشت ، نمی سوزیددرآتش !

دلم میسوخت ازسردی ، ندانستم

که پایانی نخواهدداشت پائیزم

درون معبدِ کم سن وسال خود

همیشه زاربودم روی پاهائی که میلرزیدازسرما!

نمیدانم اجاقم کوربود؟!

یا زمانه ، برایم خوشه چینی کرد؟!

شعله های مرده درفانوس بی نورش

که باهرباد پت پت کردوافتادازدرخشیدن !

شدم امروز چراغ آویزهرعیشی وُخود دردم !

چون کولی ، همیشه خانه بردوشم

فرسودم میان باغ بی حاصل

بکن این قصه ی زخمی ، خوراک شعرفردایت

زنی آرام داردغصه میخواند...!!!

تاگلهای رویائی ، براندیشه ات ریزند

اما من ، همچنان توپی میان سیل ویرانگر

با طنین سکته ی بختم

درونِ کوچه های نانجیبِ تلخ میغلتم...!

s@rv

امشب هوای مستی ومیخانه دارم

چون فاسقِ گمگشته ای دراین دیارم

راهم طویل وخسته گشته پادراین راه

دیگر چه دارم غیرازاینکه خون ببارم

http://shereno.com/5531/24520/210539.html