ثبت شده در تاریخ سه شنبه 10 خرداد 1390 به شماره سریال 131145 در سایت شعرنو
وسایت شعر ناب
زکوه رُنج بیزارم
درآن قُله برادر را فدا کردم
نوای گریه مادربه راهش من عطاء کردم
که فریادش بلندآوازه گردیده
پدرازغصه درخاک است
برادرغم به بر دارد
وخواهر داغ سنگین دگر دارد
کجائی رُنج تا بینی
چراغ خانه خاموش است
قناری درقفس نالان ودرجوش است
ومادر گریدوگوید که نفرین باد
کوه رُنج بیزارم زنام تو
توفرزندم گرفتی خانه ای را پرزغم کردی
رفیقان پسررادرغم اش ازخودبه درکردی
پدرازغصه کشتی خانه راهم بی پدرکردی
برادررابه راهش راهی کوه وکمر کردی
وخواهررا که از غم دربدرکردی
وفرزندش گل نورسته باغش تو ای رُنج بی پدر کردی
میان قله های سرکش ویاغی
عذابت باد ، تو کوهی بی ثمر بودی
رفیقان یارفرزندم تورا نام ونشان کردند
وتو خنجر زدی ازپشت مارا غم به سر کردی
گرفتی جان فرزندم زدستت شکوه ها دارم
بگیرم انتقام خودزتو این آرزو دارم
که توامروز هستی
چون لجن درحوض ، بوی نایِ کوزه ی خالی
ومن غمگین وُبی تابم درشبهای این خانه
s@rv
درود جناب لقمانی عزیز
این کامنت را روی مطلب ؛نفرین مادر...؛ میگذارم
در غمتان شریک هستم.
روحشان شاد صبرتان پاینده
سلام دوست بزرگوارم
مثل همیشه زیبا و غمگین
وبلاگم به تازگی ایجاد شده و من با اجازه لینکتون کردم
شادزی
مرا درغم خود شریک بدارید واز خداوند صبر برای مادر گرامی طلب دارم ضمنا چه زیبا به تصویر نمودید واقعه را