یخ می بندد

یخ می بندد

استخوانهای پاییز

درانجمادسرمای نبودنت

وقتی چشمانت -شعرقدیمی

 

وقتی چشمانت
دراسمان طلوع کرد
فاصله ی قلبم تاقبله ی چشمانت
یک سجاده رازونیازبود.


شعرقدیمی-سازدل بنواز

قفس را بشکن

بیا در دلم بنشین

شاعر شو

ابیات شعر را بشکن

جاری شو

بیا در من

بمان با من

قفس دل را بشکن

کنار من بخوان آواز

دور نرو

غزل بنوش

کنار حس دلتنگی

اوزان شعر را برهم زن

کمی از تاریخ چشمهایت بنواز

تاریخ را بشکن

مرا بشکن

درون مستی و مستی

بنوشان جرعه ایی در من

و ساز دل بنواز

رهایم کن در درون چشمهایت

مرا بشکن در این جرعه

بگو حرفی

دوباره انقلابی تازه بربا کن

مرا آغاز کن

بگو تا قافیه بشکند در این وازه

مرا سازکن بنواز

برایم عالمی بگشا

بیا در من

کمی می خور

بخوان با من

غزل شو

دلتنگی باران را

با آواز گیتار بشکن



یک نامه از فروغ فرخزاد به احمد رضا احمدی

نامه فروغ فرخراد به احمد رضا احمدی

خیلی خوشحالم که رفته ای به جایی که نشانی از این زندگی قلابی روشنفکری تهران ندارد.برای توکه هوش وذوق فراوانی داری وهمچنین معصومیت و پاکیزگی فراوان و همچنین ذهنی پاک و تأثیر پذیر، یک دوره زندگی مستقل ودور ازجریان های مصنوعی وکم عمق، بهترین زمینه وپشتوانه تکامل می تواند باشد.

سعی نکن زیاد شعر بگویی.فریفته هیجان و شدت نشو. بگذار همه چیز درذهنت ته نشین شود. آنقدرته نشین شود که فکر کنی اصلاً اتفاق نیفتاده، زندگی کن تا از یکنواختی بیرون بیایی.

آدم وقتی خودش را در جریان زندگی بگذارد، هر روز استحاله ای در او صورت می گیرد و این استحاله است که انسان را لحظه به لحظه و روز به روز می سازد و وسعت می دهد. وقتی دیدی که داری یک ایده مشخص را تکرار می کنی، اصلاً قلم و کاغذ را کنار بگذار، مثل من که لااقل برای یک سال کنار خواهم گذاشت. زندگی می کنم و صبر می کنم تا باز د وباره شروع کنم. اصل، ریشه است که نباید گذاشت ازمیان برود.

حالابگذار دیگران بگویند که «دیدی، این یکی هم تمام شد.» اگر کسی این حرف را زد و تو شنیدی، نمی خواهد جوابش را بدهی فقط در دلت و به خودت بگو من که کار خانه شعر سازی نیستم و دنبال بازار هم نمی گردم. من گمان می کنم که انسان وقتی واقعاً به حد خلا قیت رسید، تنها وظیفه اش این است که این نیرو را دور از هر انتظار و قضاوتی بروز دهد.حالا چه اهمیت دارد که ساکنان «ریویرا» یا «کافه نادری» در مجلس ختم آدم. برای آدم دلسوزی کنند. آدم بر می گردد، مثل مرده ای به مجلس ختم خودش بر می گردد و با موجودیتی تازه و جوان و خیره کننده.

اوضاع اد بیات همان شکل است که بود، مقدار زیادی وراجی و حرف مزخرف زدن و مقدار کمی کار... من که دلم به هم می خورد و تا آ نجاکه بتوانم سعی میکنم خودم را از شعاع این مقیاس ها و هدف‌های احمقانه و مبتذل کنار نگه دارم. من به د نیا فکرمی کنم هر چند امید دنیایی شدن خیلی کم و تقریباً صفر لست، اماخوبیش این است که آدم را از محدودیت این محیط 4 در 2 و این حوض کرم ها نجات می دهد و دیگر از اینکه در مراکز حقیر هنری این مملکت مورد قضاوت قرار گرفته است و بد بختانه رد شده است ، وحشتی نخواهد کرد. حتی خنده اش خواهد گرفت.

خیلی نوشتم.

احمد رضای عزیز - «وزن» را فراموش نکن به توان هزار فراموش نکن، حرف مرا گوش بده. به خدا آرزویم این است که استعداد و حساسیت و ذوق تو در مسیری جریان پیدا کند که یک مسیر قابل اطمینان و قرص و محکم باشد. حرف‌های تو این ارزش را دارد که به یا د بماند. من معتقد م که توهنوز فرم خودت را پیدا نکرده ای و این راهی که می‌روی راه درستی نیست. این چیزی که تو انتخاب کرده‌ای اسمش آزادی نیست. یک نوع سهل بودن و راحتی است. عیناً مثل این است که آدمی بیاید تمام قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد و بگوید من ازاین حرفها خسته ام وهمین‌طور دیمی زندگی کند. درحالی که ویران کردن اگرحاصلش یک نوع ساختمان تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست.

تا می توانی نگاه کن و زندگی کن و آهنگ این زندگی را درک کن. تو اگر به برگ‌های درخت ها هم نگاه کنی می بینی که با ریتم مشخصی در باد می لرزند. بال پرنده ها هم همینطور است. وقتی می خواهند با لا بروند بالها را به هم می زنند، تند تند و پشت سر هم وقتی اوج می گیرند در یک خط مستقیم می روند. جریان آب هم همینطور است، هیچوقت به جریان آب نگاه کرده ای؟ چین ها .و رگه ها، و نظم این چین ها و رگه ها. وقتی یک سنگ را در حوضی می اندازی، دایره ها را دیده ای که با چه حساب وفرم بصری مشخصی در یکد یگر حل می شوند و گسترش پیدا می کنند. هیچوقت حلقه های کنده درخت را تما شا کرده ای که با چه هماهنگی و فرم حساب شده ای کنار هم قرار گرفته اند. اگر این حلقه ها می خواستند همینطور بی حساب به راه خودشان بروند، آن وقت یک کنده درخت، دیگر یک حجم واحد نمی شد .درتمام اجزاء طبیعت این نظم وجود دارد. این حساب و محدودیت وجود دارد. تو اگر بیشتر دقت کنی، حرف مرا خواهی فهمید.

هر چیزی که بوجود می آید و زندگی می کند تابع یک سلسله فرم ها و حساب های مشخصی است.و درداخل آنها رشد می کند. شعر هم همینطور است و اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، به نظر من اشتباه می کنند.اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی آن نیرورا بکارنگرفته ای و هدرداده ای، حیف است که حساسیت توهدر برود و حرفهای قشنگ و جاندار تو، فرم هنری پیدا نکنند. یک روز خواهی فهمید که من راست می گفتم.

خیلی نوشتم. امیدوارم خسته ات نکرده باشم. برای من نامه بنویس. خوشحال می شوم. مرا خواهر خودت حساب کن. اگر من دیر به دیر می نویسم درعوض زیاد می نویسم و در نتیجه جبران می‌شود.

درآرزوی موفقیت تو 

آسمان

پرندگان که بالهایشان را

درآسمان می تکانند

بادها آویزان می شوند

تکه ایی ابر

درذهن آسمان معلق می شود

وتوده های سرخی

که موج می گیرند

ستارگان چراغهایی

مزین

ونوری

که

ناگاه

سقوط می کند

ماه درحجم نورمی رقصد

سنگ هایی رها درفضا

حجم می گیرد

وابرهایی ناپیداهمراه

باتصویرابی اسمان حرکت می کنند

وپروازدرذرات فضاحجم می گیرد.

 

رویاهایمان مسیرپرندگان

دستهایمان راکه به هم

پیچیدیم

زمان عقب ترافتاد

وجاده سبز شد

گامهایمان

یکی شد

رویاهایمان

مسیرپرندگان

بیامن وتوچمدانهایمان

رابه سوی دریا بیفکنیم

وبارش باران

رانت به نت احساس کنیم

بگذاردلتنگیهابوضوح دیده شوند

بیاگاهی

به آسمان هم سربزنیم

آنجاکه

زمستانش شکوفه های بهاری می دهد

ومن عاشقانه ازگیسوانم

برایت شکوفه می چینم

حالابیادستهای فاصله را

قفل کنیم

زمین منتظرفرودامدن ماست

بیادرباغی دراییم

که فرشتگان

آن انارخاطره دردست دارند.

ختم میشوند

گاهی شعر سراغم را میگیرد

 

گاهی…

 

هوای تو!

 

فرقی نمیکند…

 

هردو

 

ختم میشوند به

 

دلتنگیه من !

انشاء می کنم

 


 

 


این روزا وقتی که آلبوم دلو وا می کنم

همه جا عکس قشنگ تو رو پیدا می کنم

حرفایی رو که برام دیکته می کردی یادته؟

حالا من جمله به جمله واست انشاء می کنم

ظهر یه روز تابستون تو قسم خوردی برام

که تو خوابم همیشه تو رو تماشا می کنم

تو داری با همه عشقت منو حاشا می کنی

باز دارم این همه ظلم تو رو حاشا می کنم

اگه یاد حرفاو خاطره هامون بذاره

بهار گم شدمو دوباره پیدا می کنم

مهدی بهمنی

ازپشت پنجره هم

ازپشت پنجره

هم خیال تو

درمی زند

وبرگهای خاطره

برروی دیواربهاریمان

می ریزد

وازپنجره ی طلوع دیدارت

پنجره های   غم انگیزغروب بسته می شود

به یادبیاور

وقتی انعکاس ایینه

چشمان صبح دل انگیزت است

وپروانه ها

رفیقان شکسته بالهای تنهاییت

وقتی باران هم ردیف

چشمانت قافیه می شکند

برپنچه ی خیالم چنگ می زند

وقلم بی قراری هامان

شعرمی شودتابنویسد

توتصویرناخوانده ی

نقشی هستی

که هرروز

بایدکشفت کنم

توازدورهم تماشایی هستی

وقتی درخت آرزوهایم

ازتبسم نقره ایی خیال تو

سرخ متولدمی شوند.

بااحتیاط بخوانید

بااحتیـــــاط بخـــوانید ...

.

.

.

این شعـــر لغزنده ست

بسکه شاعر سطر به سطر بارید و نوشت

 

 

( مهران پیرستانی / فروردین 91 )

 

همه لرزش دست

همه لرزش دست و دلم
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبی‌ات پیدا نیست 

و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست


غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست

 

"احمد شاملو

دلتنگی باران

v975570_59254630621644014770.jpg

زیادسخت نگیر

e236911_66205624935477983758.jpg

برای بهترشدن شعربخوانید-شعرنو_خلاصه ی انچه راخواندم

خلاصه ی انچه راخواندم رامینویسم

انچه راکه خواندم برای خودبه صورت مختصر نوشتم

 

ودروب برای شماعزیزان می نویسم

 

تعریف شعر:شعرحادثه ایی ست که اززبان حرف زدن وتکلم خارج شده باشد.وبه صورت اهنگین باشد

ودرشعرنوشعرنیمایی آهنگ درونی وبیرونی خودراحفظ کرده باشد.

امادرشعرسپیدتنهادرون مایه ی ان آهنگین است وآهنگ درونی خودراحفظ کرده باشد.

 

شعرارتباط میان انسان وطبیعت است.

خیال انگیزی درشعرمهمترین عنصرشعراست {مجاز"تشبیه"استعاره}

تاالان هرانچه رامشاهده کردیددرمیان شعرهامشترک است

اما

عناصرمختص به شعرنو

نخستین اصل :وحدت موضوعی

یعنی رعایت کردن یک موضوع معین ومشخص درپارچه ی شعر

وحدت موضوعی شامل دوقسم است

تسلسل موضوعی:بسیارمهم{نبایددربیت اول درموردیک موضوع باشه ودربیت دوم موضوعی دیگر.البته می تونه تسلسل منطقی داشته باشه امانه به طورخیلی مجزا.

تسلسل منطقی:معمولا دربسیاری ازشعرهادیده می شه.ارتباط شعررابااجزابه صورت متفرقه حفظ کرده باشه.

 

دومین موضوع:سمبلیک بودن بیان{زبان سمبلیک

سخن گفتن بااشاره کنایه واستعاره

کلام استعاری

بدین معنی که مقصدشاعر درسراسر شعر چیزدیگری باشدامابرروی کاغذهمان چیزراصریح نگویدوبرروی کاغذچیزدیگری رابیان کند.

بعدی:

بسیارمهم

درشعرنوکاربردمفاهیم نوهرنوع مفهومی راکه درشعرقراراست استفاده کنیم

بایدبه کلی تازه ونوباشدنه مانندشاعران قدیم وبعضی ازاول تاامروزادامه یافته است وازلغات قدیمی دوری شودمثال نمی برم شایدبدونید

ویک نمونه دیگر

مثلا می توان برای کلمه ی فرمول به جای خودفرمول تعریفی نوشته بشه که خواننده رابه سمت فرمول هندسی هدایت کنه .

 

بعدی:

آرایه های شعرنو کاربردواژه های شعرنو

ترکیب کلمات مهیاکردن کلمات تازه مثل کندوی آفتاب

بعدی:پیام

شعری راکه دارای پیام نیست نمی توان ان رادرزمره ی شعردانست

شعرنوبایددارای هدف باشدهدفی رادرذهن خواننده ایجادکندوباعث رشدشود

بعدی:

ساده گرایی یعنی ازکلمات قلمبه سلمبه استفاده نشود

بعدی:تصویرپردازی اگرکلمه ایی رادیدید درشعرکاربردی نداره یا فقط خوانده می شودوکاربردی نداره واضافی ست  ازان کلمه استفاده نکنید

این هارابه صورت خلاصه نوشتم

اگرمی خواهیدتمام انرابخوانید

ادرس رانوشتم

ارتباط عمودی شعرنو

موضوع :عناصروارایه های شعرنو

ارکان ، عناصر و آرایه های شعرنو-برای بهترشدن شعربخوانید-شعرنو

سخنرانی استاد احمد یاسین« فرخاری» در سی و نهمین برنامه ی
                                    « کاروان شعر» در شهر تورنتوی کانادا

 

ارکان ، عناصر و آرایه های شعرنو

تعريف شعر

  درميــان درس وزن و قـافـيـــه                در سر بحث « سبب» يا « فاصله» (1)

دختـري گلگــون رخ سيميـن بدن            شوخ طبع و دلـربا ، شيـرين سخـن

كاو دلـش ازسرخوشي سرشـاربـود            نـازنيـن ، شـورآفرين ، عـيـار بـود

گفـت : اي فــن ادب را اوستـــاد         هيچكس داد سخن چـون تو نـداد

چيسـت شعـر و معنـي و تفسيـر او          مـحتـوي و مـنـبـع و تـعـبـيـر او

گفتمش هركس به قدرفهم خويش        داده  تعريفـي گهـي كم گاه بيـش

منطقي گويد كه شعر احساسهاست             نكته هـاي خالي از وسـواسهـاست

شعــرفــرياد صـداقتـبــار ماسـت         انـعكاس رشتـة افـكـار مــاســت

فلسفـي گويـد كـه شعـر إغمـا بود         بـــاز تــاب عــالــم بــالا بــود

راز نــاپـيــداكــران بـحــرو بــر                    هسـت پـيـوند طبيـعت بـا بـشــر

مـذهبـي گـويـد كـلام“ كـاذبـون           چـون يـقـولـون بـمـا لايفعـلـون(2)

ليـك ادبـدان پـر زمعني خـواندش           گـفـتـة مـوزون مـقـفـي دانـدش

منبـعـش الهـام و مقـصـود آگـهي           از فـــراز و از نـشـيــب زنــدگـي

 

◘             ◘             ◘

 

چون شنيداين مبحث وغوغاي شعر             اين همـه تعريف و ما فيـهاي شعر

گوهـر دندان بـه برق خنـده سفت           دست بر زلفـان زد و بـا نـازگـفـت

ايـن بـزرگان جملـه بي ره رفته اند        درهيـاهوي جـدل گـم گشتـه انـد

آنچـه من ميـدانم از تعـريف شعـر          نيست توصيـفي به جز از بهر مهـر

شعر تصـويريست از بـوس و كنـار           بـاده خـوردن بيـدريغ از دست يـار

تـاسحـر درخلــوت مستـي شـدن             بـيـخبـر از عـالــم هستـي شـدن

همچـو پيـچكهـا بـه هـم آميختن             هـرگـنـاه خـفـتـه را انـگيـخـتـن

 

برای ادامه کامل این متن به این آدرس برویدشایدبه آدرسی که بریدمستقیم به صفحه دسترسی نداشته باشیدامابایک سرچ ارتباط عمودی شعرنو:وموضوع ارایه های شعرنو دسترسی پیداخواهیدکرد.

عناصروارایه های شعرنو

http://www.farda.org/

تجربه هایی درموردشعر

 شعربه نظرمن احساسی است که به یک شاعردرزمان مشخصی دست می دهد.

به نظرمن شعربرای یک شاعر تکلم وحرف زدن درموردحقایقی است که دراطراف خود

دارد

وقتی شاعری شعری می گویدیعنی حرفی برای گفتن داردوان رابه بهترین شکل بامهارت خاص بیان می کند.

کاری به عنواع شعرندارم

این خیلی مهمه که شعردرقالب خودش سروده بشه واین که تکنیکهای شعررایادبگیریم اما

تعصب درقالب شعر مارامقیدمی کند

به نظرم شاعران زیادی دراوایل یک شعر

ساده ایی ارایه می دادندکه شایدعده ی زیادی ازانهادرشعرشان ایرادهایی بودپس نباید

ناامیدشدوهنرواستعدادذاتی رارهاکرد

وکم کم بااستفاده ازتجربیات وخواندن اشعارویادگیری تکنیکهای شعر

 

به مرحله ی بالایی ازشعررسیدند

یک شاعربرای ارایه ی یک شعرقوی باید

چندمرحله گذرانده باشد

درشعرهایش ایرادتی داشته باشد

نقدهایی واموزش اصول شعر برشعرهای اوکه می شود

باعث قوی ترشدن واستحکام شعراومی شودیک شاعر

اعتراض خودرادرقالب شعربه صورت زیبایی

ارایه می دهد

واگردرهنگام سرودن شعراطلاعاتی نداشته باشد

مطمعناشعراودرحدیک نوشته ی ضعیف می ماند

به نظرمن انچه که مهم است

درشعرنوشته هایی  ا ست که شاعرانجام می دهد

ویک شاعرموفق کسی است که بتوانددرون شخصی رامنقلب کند

اهنگین بودن یانبودن شعردرمرحله ی بعدی

گاهی می بینیم

کسانی طرفدارشعرکلاسیک ویاشعرنوهستند

گاهی یک شعرکلاسیک خوانده می شودکه محتوایی ندارد

امایک شعرنوخوانده می شودکه درون یک شخص رامنقلب می کند

ودرآخرشعربه نظرمن یک نوع ابداع هست ومهمترین اصل شعرابداع درشعروحس جان بخشی دراشیابی جان

خیلی می تواندتاثیربرخواننده بگذاردیک نمونه ی دیگرازشعرهست

گاهی نوشته ایی دیده می شودکه ابداعی دران نیست وحتی نمی توانیم بگیم ساده

است اماتاثیرخودراروی خواننده می گذاردوهمین تاثیریعنی اینکه

خوددرابه جای دردهای جامعه وانسانهایی که دردرادرجامعه داردمی گذارد.

واین نوع مرحله برای من زیباترین مرحله است.

خلاصه یک شاعر

هنگام شعرگفتن بایداطلاعاتی درزمینه ی شعرداشته باشدتایک شعرقوی ارایه داده باشدواشعارزیادی رابگویدحتی درحدیک دلنوشته

زیراضمیرناخودآگاه شاعربه غیرازشعراحتیاج به گفتن دلنوشته داردکه بایدموضوع ان به عنوان دلنوشته نوشته بشه

من به نوبه خودبه عنوان شاعرمی گویم زمانی که شعرراآغازکردم به طورجدی ازهمین دلنوشته ها

بودکه کلمات وجملات زیبایی راارایه می دادم

تاالان هم اعتراف می کنم بسیاری ازشاعران برای خوددلنوشته هایی دارندزیرابه طورشگفت انگیزی جملات وکلماتی ازدلشان به دلنوشته هایشان بروزمی دهند

اماشعربادلنوشته متفاوت است زیرادردلنوشته هرانچه که به ذهن می ایدبرورق نوشته می شودامادرشعردرقالب خاص واصول خاص نوشته می شود.

این نظرشخصی من درموردشعربوده.

 

 

دلتنگی باران

بیادورشویم-شعرقدیمی

بیادورشویم

من وتوازهم

ودوباره به چشمهای

همدیگربرسیم

ومملکتی ازنوبناکنیم.

 


دلتنگی باران-شعرقدیمی

 دلتنگی

باران

برروی شیشه ی

ترک خورده

می شوید

سرازیری

زخم خوردنهای

بی سروصدای مرا.

 

rain-windows-photo-aks.jpg

 

چه تلخ است

چه رازیست

هیچوقت نفهمیدم چه رازیست میان دلــم و دسـتم...!


كه هرچه را دلم خواست از دستم رفت

 

 

 

به لرزه و رقص

باران که می بارد
پنجره ها هم به رقص می آیند !
مثل ناودان ها !
مثل برگ های عاشقانه
که با دانه های باران
به لرزه و رقص
مستانه راه زمین پیش می گیرند
در راه
با باران ها به عشق بازی
می نشینند ...
 
ادامه نوشته

دلم گرفته

 

دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم

 

تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم


 

دکلمه ی دلشوره ی پراکنده

سلام دوستان به این دکلمه ی زیباگوش بدیداین دکلمه ازاقای ساسان است ومن باخواندنش واقعااحساس آرامش کردم خیلی زیباست...

 

لطفابریدادامه ی مطلب

ادامه نوشته

وقتی

وقتی تمام

فریادهایم رامحکم

به شیشه می کوبم

نگاه کن

خرده شیشه های احساسم را

که چگونه

اثری

می شوند

برروی تن زخمی جاده.

می خواهم ازپیشت بروم

می خواهم ازدنیایت

بروم

بی پر

بی پرواز

بی سوال

بی جواب

بی خیال پرنده

فردای دلتنگ

بی خیال قراربی قراری ها

جاده وسفر

کتاب

شعرهای فروغ  سهراب

دستمال وگریستن

بی خیال ازرویاهایمان

ازراه بازگشت

بی خیال ازپاییز

فصل نت وگیتار

بهارفصل انتظار

ریزش برگهاپشت سکوت پنجره

وبه یادآخرین دیدار

آخرین نامه

آخرین سلام

بی خیال چمدان ازعطریادت

اخرین دلشوره های ایستگاه

آخرین قطار

بی خیال ازستاره صبح شب انتظار

سردی لحظه ها وبغض

عطرگل وآیینه

بی خیال دریا

توبگذار

باران

ببارد

ببارد

ونگاه کن

وقتی خیس ازرفتن ام.

فریادمی زند

فریادمی زند

صبح

ازبطن شب

بادریچه های بسته

دراهتزاز

فصل خاموش ستاره ها

وپس لرزه های طغیان

سکوت.

سرانگشتانم راغرق خواهم کرد

انگشتانم رامی سوزانم یکی یکی

وسرانگشتانم راداغ

وپنج انگشتم رافرومی برم

لابه لای   خاطر ه ایی

 که تورابرد

تابه اتش بکشد

رفتنت را

ازریشه

برای همیشه

روزی خواهیدفهمید

je (8)

ایستادگی

je (12)