حافظ خوانی
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش،
گفت: آسان گیر بر خود کارها ، کز روی طبع
سخت می گیرد( مى گردد) جهان بر مردمان سخت کوش
و آنگهم در داد جامی ، کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین ، لب خندان بیاور هم چو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا ، زاین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر ، وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
ز آنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل ، یا خموش
ساقیا می ده ، که رندی های حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش