تو را صدا که می زنم ، به سایبان لحظه ها
طلوع می کند دلم ز بیکران لحظه ها

تو را بهانه می کنم ،"شب عاشقانه می شود"* 
نسیم عشق میزند به بادبان لحظه ها

رفیق صبر می شوم ، درست نیمه های شب
سر ِ قرار ِ شعله های جاودان لحظه ها

به کوله بار بهت های رفتنت قسم ، که من
روانه میشوم به پرتگاه ناگهان لحظه ها

از ابتدا بنا نبوده سهم من جنون شود
و سرنوشت ، فال تلخ استکان لحظه ها

دلم گواه می دهد ، به قصه های سازها
به پرده های انتهای داستان لحظه ها

تو می روی و دفترم ، دوباره درد می کشد
شکسته میشود غرور و استخوان لحظه ها

هوار می کشم تمام کوچه های بی تو را
که بسته می شود به غم ، لب و دهان لحظه ها

میان کوچه ی دلم ، بدون تو غزل شده
صدای گام عابران بی نشان لحظه ها

محمد جوکار"یاس خیال"1399.05.21
┏━━━━━━━❤️ 🌷🌷❤️━━━━━━━┓
  https://telegram.me/yasekhial1
┗━━━━━━━❤️ 🌷🌷❤️━━━━━━━┛



تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۹ | 0:36 | نویسنده : محمد جوکار |

نبضم امشب بی تو ناکوک است حالم خوب نیست
ناله ی یک ساز مفلوک است حالم خوب نیست

بی تو بر دروازه ی دل ، چفت محکم می زنم
بی تو وقتی شهر ، متروک است حالم خوب نیست

قوی ِ بغضم ، هی به دریا میزند تا خودکشی
برکه ، وقتی عاشق غوک است حالم خوب نیست

تا هجوم چشم تو بر  برج و باروی دلم
حمله ی داعش به کرکوک است حالم خوب نیست

لابلای بوته های جنگل پروانه ها
ردپای گله ی خوک است حالم خوب نیست

تار و پود بیستون از هم گسست اما نشد
قصر بی شیرین تو پوک است حالم خوب نیست

خسته ام از بازی چشمان تو در این قمار 
تا که رفتار تو مشکوک است حالم خوب نیست

محمد جوکار "یاس خیال" 1398.10.02



تاريخ : چهارشنبه یازدهم دی ۱۳۹۸ | 0:44 | نویسنده : محمد جوکار |

صدای پایت آمد و  ، دلم دوباره پر گرفت
دوباره عشق آمد از خیال من خبر گرفت

درون خوابهای من ، تو مستجاب می شدی
و اشتیاق خم شد از لبی شکر ، شکر گرفت

نگاه بی خیال تو ، ولی گرفت شانه را
غروب بیقراری از ، خیال شعله ور گرفت

در امتداد رفتنت ، شبیه آه می شدم
دل از سکوت کوچه ی بدون رهگذر گرفت

بلطف چشم های تو ، پناه می برم به غم
جدال عشق و عقل من در این میانه در گرفت 

چه آتشی به من زدی ، درون کلبه ی دلم
از انعکاس چشم تو ، تمام خشک و تر گرفت 

بخواب دیده ام لبت ، به کوچه باغ های دل
سلام عشق را ز من ، بدون دردسر گرفت

 

محمد جوکار " یاس خیال" 1398.08.04

https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۸ | 19:2 | نویسنده : محمد جوکار |
خیره ام در شعله های سرکش افسوس ها
در وجودم می خزد ، بی تابی ناقوس ها

می خرامی گاه پاورچین درون لحظه ها
با شکوه و ناز مغرورانه ی طاووس ها

رازهای سر بمهر آیه های بوسه ات
نسخه های ویژه ای از طب جالینوس ها

لعنتی هر شب اسیر دام چشمت می شوم
مثل یک ماهی که در چنگال اختاپوس ها

می روم هر شب ، هزاران بار سمت آینه
مثل یک قایق که در گرداب اقیانوس ها

التهاب لحظه های صفر را سر می کشم
می روم تا قتل رویا ، باور کابوس ها

گاه می سوزم درون معبد تنهایی ام
گاه خاکستر نشین قصه ی ققنوس ها

گاه می یابم تو را با سرنوشت راکدم 
در هجوم بوق کشتی ، ناله ی فانوس ها

وای ... می بینم که غارت کرده ای قلب مرا
مثل استیلای تبریزم به دست روس ها


محمد جوکار "یاس خیال" 1397.11.11



تاريخ : دوشنبه ششم اسفند ۱۳۹۷ | 3:16 | نویسنده : محمد جوکار |

نگاهت لابلای بُهت گندمزار ، می رقصد
و با تو در نگاه دایره ، پرگار می رقصد

صدای پای تو ترجیع بند شعر رندان است
که در بزم سماع حافظ و عطار می رقصد

تو آن شوقی که دل در فرصت لمس نفسهایت
شبیه شاخه های یاس ، بر دیوار می رقصد

تو رویایی ترین آیینه در محراب خورشیدی
که در قاب نگاه تو ، دلم هر بار می رقصد

طلوع دلفریب خنده در صبح دل انگیزی
که در آغوش مست باد ، نرگس وار می رقصد

شکوه رویش امید در هر گام بارانی
که با سمفوونی مستانه ی رگبار می رقصد

تو می خندی و خال کنج لبهای عسل گونت
شبیه شعله ی شومینه ی تبدار می رقصد

نگاهت باور عشق است پشت پلک نُت هایم
که با سُرنا و عود و بربط و گیتار می رقصد

زلیخایی ترین شیرین ترین تندیس لیلایی
که با ناز تو حتی خواجه ی قاجار می رقصد

تو پاورچین ترین گام وقار رهگذرهایی
که در یاس خیال کوچه ، کولی وار می رقصد

تو راز سر به مُهر رقص مست بید مجنونی
که در زیباترین " صبحت بخیر ای یار " می رقصد

محمد جوکار "یاس خیال" 1397.07.15
https://t.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:37 | نویسنده : محمد جوکار |

محمد جوکار

متولد اول فروردین 1341 در شهرستان دورود

تحصیلات لیسانس مدیریت صنعتی

 

از سال 1388 شروع به سرودن شعر نموده ام ، تخلصم " یاس خیال " است ، در مدت فعالیت ادبی ام ، اشعارم را در اکثر قالبهای شعری منجمله ، غزل ، قطعه ، چهارپاره ، مثنوی ، دوبیتی ، زلال ، نیمایی و سپید سروده و در سایت ها ی معتبر به مخاطبین و علاقمندان شعر و ادبیات ، ارائه نموده ام .

دفتر شعرم را با عنوان "یاس خیال" ، در سایت های ادبی معتبر ، منجمله شعر ایران ، شعر نو ، شعر ناب ، شهر شعر ، آوای دل ، شاعران پارسی زبان ، سیمین ساق ، کافه شعر ، همسرایی و ... وبلاگ اختصاصی ام منتشر نموده ام .

1-    تعدادی از اشعارم در سال 1392به همت دست اندرکاران انجمن ادبی شهر شعر بهمراه آثار 16 نفر دیگر از شاعران ، تحت عنوان " شهر شعر ( منتخب اشعار شاعران معاصر ) " چاپ شده است . و نیز کتاب اشعارم با همین نام (یاس خیال) در شرف تدوین و چاپ است .

2-    از سال 1388 ، در انجمن مثنوی پژوهان سیمرغ دورود ، از سال 1392 در انجمن ادبی شهریار( شهرستان شهریار)  و از سال 1395 در پاتوق ادبی دورود فعالیت می نمایم .

3-    در همایش های کشوری و استانی متعددی منجمله در مشهد ، کرمان ، شهریار ، تهران ، کرمانشاه ، محلات ، خرم آباد ، بروجرد و .... شرکت نموده  و شعرخوانی داشته ام.

4-    در سومین اجلاس جهانی همسُرا و دومین نشست بزرگ جمعیت شاعران آزاد ایران در سال 1396 برای احراز مقام اول در سرودن چهارپاره ، موفق به اخذ لوح افتخار معادل کارشناسی از  موسسه پردیس بین الملل توسعه علوم و فن آوری فارابی  گردیدم .

5-    در چهارمین اجلاس جهانی همسُرا ،  که به همت سایت همسُرایی در سوم مردادماه سالجاری ، در سالن تئاتر پردیس تهران برگزار شد و از بین تعداد 4000 شعر ارسالی تعداد 40 شعر  در قالبهای مختلف ، توسط هیئت داوران برگزیده شد که تعداد سه شعر از اینجانب ، در قالب  های غزل ، قطعه و چهارپاره ، در ردیف اشعار برگزیده قرار گرفت و مفتخر به دریافت لوح و تقدیرنامه هایی بشرح زیر گردیدم :

الف ) اخذ تندیس لاله زرین و مدال زرین و لوح کارشناسی ارشد افتخاری از دانشگاه بین المللی ابن سینا   (گرجستان)برای احراز رتبه برتر در سرودن غزل

ب ) اخذ مدال زرین و لوح کارشناسی از همان دانشگاه برای احراز رتبه اول در سرودن قطعه

ج ) اخذ مدال سیمین و لوح کاردانی از همان دانشگاه برای احراز رتبه دوم در سرودن چهارپاره

آدرس کانال تلگرام اشعارم: 

https://telegram.me/yasekhial1

 



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:32 | نویسنده : محمد جوکار |

در سکوتستان پشت پنجره ، بی اختیار
در خیالم صف کشیده ، واژه های بیشمار

چشمهایت رخنه کرده ، لابلای بغض من
هی تلنگر میزند ، بر زخم های ماندگار

ردپای خیس باران ، در هیاهوی دلم
ضجه های نی لبک ، در کوچه های انتظار

غوطه ور ، در گاه و بیگاه هجوم رنج ها
در غروب جمعه و دلتنگی پشت حصار

پشت پلک فاصله ، نبضم بشدت می تپد
سهم من ، شورابه ی دلتنگی اندوهبار

بختکی انگار افتاده ، به روی باورم
خوش نشسته روی دل ، مثل کلاغی سوگوار!

امتداد بیقراری ، میرسد تا ناکجا
میرود تا برگ ریزان ِ همیشه بیقرار

در خیالم ، یاس های رازقی پژمرده اند
قند خونم ، باز هم افتاده در این گیر و دار

میروم ، تا بلکه آرامم کند ، این چتر خیس
زیر باران هم ندارم بی تو آرام و قرار

محمد جوکار " یاس خیال" 1397.08.02

https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:28 | نویسنده : محمد جوکار |
شده گاهی غزلت پشتک و وارو بزند
برود پشت سرت یکسره نارو بزند

پای دلتنگی تو ، قند دلش آب شود
وسط معرکه ، بنشیند و هوهو بزند

در سراشیب دلت ، نبض تو را بشمارد
قایق دلهره را ، سمت تو پارو بزند

روی دیوار دلت ، باز خراشی بکشد
وسط کوچه بتو ، ضربه ی چاقو بزند

وا کند پنجره را ، سمت غروب پاییز
ضربه بر پیکر رنجور پرستو بزند

روی مرداب دلت چنبره ی غم بزند
با تمسخر سخن از برکه ی بی قو بزند

و در افسوس ترین فاصله آهی بکشد
مثل فانوس که بی دغدغه سوسو بزند

مثل چنگیز ، حصاری بکشد دور دلت
روی خاکستر شهر دلت اردو بزند

و به یک پلک زدن قافیه اش تنگ شود
خنجرش را به دل غنچه ی شب بو بزند

شده هر شب غزلت باده غم سر بکشد
وسط حرف دلت چنگ بر آهو بزند

کاش می شد که غزل ، در غل و زنجیر شود
و بگوید که غلط کردم و زانو بزند

کاش وقتی که دل نازک من می شکند
پشت این پنجره را یکسره جارو بزند

یک قدم مانده به دلواپسی یاس خیال
کاش می شد غزلم پشتک و وارو نزند !

محمد جوکار"یاس خیال" 1397.03.16
https://t.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:23 | نویسنده : محمد جوکار |
تو فریباتر از آنی ، که پس از غارت دل
نبض یک شعر ، گلاویز نگاهت نشود

به گمان ، پلک ببندی و بخندی و کسی
عاشق دلبری گاه به گاهت نشود ؟

یا که در کنج خیالش ، بنشینی هر شب
بیقرار تو و آن خنده ی ماهت نشود ؟

یا کسی ، پیش تو بنشیند و قلبش نتپد
دل بی طاقت او ، خاطره خواهت نشود ؟

سر راهت بنشیند ، که قدم رنجه کنی
میشود پیک سلام سر راهت نشود ؟

چقَدَر واژه ، برای غزلش کم دارد
تا دلش تنگ تو و شال و کلاهت نشود

تو فریباتر از آنی که ، فریبش ندهی
دلش آیینه ی چشمان سیاهت نشود

چه بگویم ز تو که ، یاس خیالش شده ای
می شود پنجره ، دلتنگ نگاهت نشود؟

محمد جوکار "یاس خیال" 1397.08.08
https://t.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:21 | نویسنده : محمد جوکار |
سخت است بی خیال تو شب را سحر کنم
تا کی بدون رخصت قلبم سفر کنم ؟

تا کی شبیه رهگذر خسته ی غروب
از کوچه های لکنت پلکم گذر کنم ؟

من مانده ام چگونه غزل های بی تو را
در هر شب ِ نبودن تو ، شعله ور کنم ؟

اصلا در ازدحام خیالت ، بگو چطور
جادوترین نگاه تو را ، بی اثر کنم ؟

بی تو ، چگونه ساقه ی بی تاب عشق را
در دامن حریر دلم ، بارور کنم ؟

باید تو را ، شبیه غزل های عاشقی
هی در شراب خاطره ها ، غوطه ور کنم

کی می رسد قرار دوباره قدم زدن
تا کی خیال یاس تو را ، مست تر کنم ؟

اصلا بگو چرا ؟ .... نه !!... و بوقی که ممتد است
پس کفش من کجاست ؟ ... چه خاکی بسر کنم ؟

حالا دیازپام مرا ... کو کجاست ... آه
همسایه را چگونه ز حالم خبر کنم ؟

من قول می دهم ، که تو را ... بی خیال تو !!!
اصلا چه بهتر است که بی تو سحر کنم !!!

محمد جوکار "یاس خیال " 1397.08.10
https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:19 | نویسنده : محمد جوکار |
بسرم زد ، که "تو" را پاک کنم از غزلم
و بجای "تو" ، همیشه بنویسم "عسلم"

خواب دیدم ، بسراغ دل من آمده ای
درب دل باز شد و وای ... پریدی بغلم

سومنات دل من ، بتکده ی غمزه ی توست
بت افسونگر طناز منی و هبلم

گفتمت : حضرت معشوقه ، دلم تنگ تو شد
چشم "تو" بارش نور است به بزم زحلم

بخدا ، بوسه قشنگ است در این حال خراب
با لبت ، بلکه به تاخیر بیافتد ، اجلم

آمدی بوسه زدی ، غرق نگاه "تو" شدم
وای .... که مست نگاه تو ، ز روز ازلم

خلسه ی خواب "تو" بودم و پریدم ناگه
چشم "تو" ، زلزله افکند به جان گسلم

خواستم ، از "تو" بگویم ، غزلم مات "تو" شد
"تو" ، همان یاس خیال منی انگار "عسلم"

محمد جوکار "یاس خیال" 1397.08.15
https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:17 | نویسنده : محمد جوکار |

تا دختری ملوس و قشنگ اختراع شد

داماد گیج و مست و مشنگ اختراع شد

 

هنگام ازدواج ِ دو تا مرغ عشق شد

بربط ، کمانچه ، تنبک و چنگ اختراع شد

 

چندی گذشت و بر سر یک حرف هیچ و پوچ

ناگه نزاع و آتش جنگ اختراع شد

 

با اولین بهانه ی داماد ، ناگهان

تا حمله کرد ، ببر و پلنگ اختراع شد

 

جیغی کشید ، دخترک از ترس همسرش

اشکی چکید و حرف جفنگ اختراع شد

 

دختر که قهر کرد و پی خانه ی پدر

وقتی رسید ، آیفون و زنگ اختراع شد

 

هی آه و ناله کرد و بسر زد ، در این میان

آغوش مادری ، دل ِ تنگ اختراع شد

 

وقتی پدر ، ز دختر خود شکوه ها شنید

ناگه در این میانه ، کلنگ اختراع شد

 

دایی ، عمو ، پدر ، و تمام برادران

برخاستند و تیر و تفنگ اختراع شد

 

رفتند سوی خانه ی آن مرد بی نوا

در باز کرد و وقت درنگ اختراع شد

 

گفتا پدر : که دختر نازم ، چرا زدی ؟

فریاد زد ، و بعد ، شیلنگ اختراع شد

 

هرگز کتک نخورده ز من دخترم ولی

اینجای قصه ، پخمه و منگ اختراع شد

 

واااای آنچنان ، بر سر داماد زد ، که او

نالید و سکته کرد و سرنگ اختراع شد

 

تابوت نعش او ، که به  دریا سپرده شد

یکباره کوسه ها و نهنگ اختراع شد

 

افتاده بود ، بختک شومی به روی او

از خواب تا پرید ، زرنگ اختراع شد

 

برخاست و دید همسر نازش ، نشسته است

پس بوسه های رنگ برنگ اختراع شد

 

وامی گرفت و همسر خود را طلاق داد

راه فرار سوی فرنگ اختراع شد

 

در انتهای قصه ، کمی خنده لازم است

شاعر رسید و طنز قشنگ اختراع شد

 

محمد جوکار " یاس خیال" 1397.08.19

https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۳۹۷ | 22:3 | نویسنده : محمد جوکار |

پاییز آمد تا خبر از " او" بیارد

در کوچه های عاشقی باران ببارد

 

با خش خش برگ و تپش های حضورش

پا بر نگاه تیر و شهریور گذارد

 

او آمده تا در هبوط آخرین برگ

بر ساقه ی خشک شقایق غم بکارد

 

در لابلای شاخه های بید مجنون

قلب پر از دلتنگی اش را جا گذارد

 

نبضش به تندی می تپد در گام آخر

پاییز دیگر طاقت ماندن ندارد

 

در کورسوی آخرین بن بست پاییز

بغضی گلوی شاعران را می فشارد

 

او قول داده ، آخرین برگی که افتاد

دست زمستان را به دست ما سپارد

 

در برگریزان انارستان احساس

پاییز قلب عاشقان را می انارد

 

او می رود تا مرز تردید نگاهم

هنگام رفتن یک غزل غم می نگارد

 

او میرود از باغ بی برگی اگرچه

در آخرین گامش ، دلی آشفته دارد

 

او میرود اما پر از "یاس خیال" است

آخر چگونه قلب من طاقت بیارد ؟

 

محمد جوکار " یاس خیال" 1396.09.22

https://telegram.me/yasekhial1



تاريخ : جمعه یکم دی ۱۳۹۶ | 1:49 | نویسنده : محمد جوکار |

 فرو می ریزد از تاریکی چشمان تو ، شعری تب آلود

و از طرز نگاهت میشود فهمید ، عشقی گشته مفقود

 

شبانه های بی تو ، پر شده از بیقراری های یلدا

طناب عاشقی ، در مثنوی رنج ها ، یکباره فرسود

 

و گوشم پر شد از مرثیه ی زخم شقایق های احساس

و چشمان پریشانم ، که یک لحظه بدون تو نیاسود

 

و تبریز نگاهت ، یادگار سیلی سرد زمستان

مرور خاطراتت ، ماتمی بر کوه غم های من افزود

 

و سیلابی که ، بیرحمانه آمد و دلم را ریشه کن کرد

قزلباش نگاهت ، باغ انگور دلم را کرده نابود

 

اگرچه بی بهانه دوستت دارم و میدانی که بی تو

بریدم از همه چیز و ندارم هرگز امیدی به بهبود

 

ولی تاوان عشق من شده ، شلاق خاموش نگاهت

و بغض خیس یک عاشق ، که در دیدار آخر گفته بدرود

 

م.ج.یاس خیال 1395.01.30



تاريخ : پنجشنبه هفدهم تیر ۱۳۹۵ | 22:15 | نویسنده : محمد جوکار |

ای تشنج های تب آلود من

قطره های اشک ناخشنود من

 

ای شبیخون های بیشرم غرور

در تلاطم های نامحدود من

 

عاطفه های سترون در سکوت

هی گره خورده به تاروپود من

 

ای طلوع بی وفایی های تو

در غروب عشق غم افزود من

 

آه ... ای سیلاب اشکم شد روان

سوی آن معشوقه ی مفقود من

 

بازگرد ای ردپای گمشده

در هوای سرد و مه آلود من

 

بازگرد ای حس گنگ عاشقی

خنده کن بر باور نابود من

 

دست های التماسم را ببین

بازگرد ای مایه ی بهبود من

 

بازگرد ای مستی "یاس خیال "
بازگرد ای عشق تب آلود من

 

بازگرد و با غزل هایم بساز

زورقی چوبین برای رود من

 

م.ج.یاس خیال 1395.02.10



تاريخ : جمعه دهم اردیبهشت ۱۳۹۵ | 6:41 | نویسنده : محمد جوکار |

لمس دلواپسی ِ کوچه ی بی پنجره و

عطر یک شاخه ی خشکیده ، ولی پابرجا

قاب عکس تو ، که جامانده به روی دیوار

کنج پستوی غزل ، طاقچه ی رویاها

========

آخرین زمزمه ی دختر فصل باران

در هیاهوی گس نیمه شب یک مرداب

واپسین هق هق یک رهگذر پاییزی

و صدای تپش اشک و وقوع سیلاب

========

حجم دلواپسی و زورقی از جنس غم

گریه ها و چمدانی که ، پر از تشویش است

بی سرانجامی و بازی دوسر باخته و

از همان اول بازی ، که نتیجه کیش است

========

و هم آغوشی تنهایی و یک خاطره و

پرسه در کوچه ی متروکه ی بن بستی که

ساکنانش ، همه از قافله ی هیچستان

غربت کلبه ی خاموشی و دوردستی که

========

م.ج.یاس خیال 1394.07.06



تاريخ : یکشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۵ | 3:43 | نویسنده : محمد جوکار |

انتظارم به سر رسید اکنون

وقت کوچیدن زمستان است

 

هشتمین سین سفره ی هفت سین

مست مست از سلام باران است

 

دف زنید شاعران لولی وش

غنچه بر شاخه ها غزلخوان است

 

در طلوع تبسمی زیبا

خلوتم پر از بهاران است

 

انتهای کوچه های غزل

وعده گاه شکوه ریحان است

 

باز در عمق لحظه ها پیچید

بوی عطر گلی که خندان است

 

در میان پلک آینه ها

شعله ی عاشقی نمایان است

 

فصل امید ، فصل رویش گل

و زمستان که رو به پایان است

 

باز هم لطافت گل " یاس "

ردپای" خیال " یاران است.

 

م.ج.یاس خیال 1394.12.27



تاريخ : یکشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۵ | 3:11 | نویسنده : محمد جوکار |

با نسیم چادرت ، گاهی هوایی می شوم

من به لطف عطر سیب ات ، ماورایی می شوم !

 

"توی ریخت و پاش این خاموشی ناکوک من "
گاهگاهی ، عاشق شعر "عطایی" می شوم

 

" ای مسلمانان ، خلایق کار دیگر کرده اند "
من در اینجا دست ، دامان "سنایی " می شوم

 

"صبحدم چون آفتاب ، از کوه خاور سر زند"

" کوچه ی بن بست" ِ  دیوان "هُمایی " می شوم

 

"خوش خرامان می‌روی چشم بد از روی تو دور"

مثل حافظ ، عاشق نغمه سرایی می شوم

 

با شمیم تو ، که می پیچد درون کوچه ها

مثل مولانا ، پر از شور جدایی می شوم

 

در شلوغی های ذهنم ، حس من گم می شود

آخرش ، بازیگر فیلم "بقایی " می شوم !

 

چادر از سر برندار ، "یاس خیال " آشفته شد
تا همین جا هم ، برای تو فدایی می شوم.

 

ردپای چشم تو ، در شعر من جامانده است

عاقبت ، محکوم آراء قضایی می شوم !

م.ج.یاس خیال 1394.12.07



تاريخ : یکشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۵ | 3:8 | نویسنده : محمد جوکار |

باز امشب، شهرزادقصهگویم می شوی ؟

مایه ی آرامش بغض گلویم می شوی ؟

 

با طلوع خنده هایت ، در شب رویایی ام

آذرخش شعله های آرزویم می شوی ؟

 

ساغری از یک غزل ، دلدادگی آورده ام

لابلای غمزه ات ، مست سبویم می شوی ؟

 

پا نهادم با تو امشب ، بر فراز لحظه ها

در غزلهای نگاهت ، مهرجویم می شوی ؟
 

گاه در تنهایی ام ، در خلوتم ، پا می نهی؟

خیره بر آن قاب عکس روبرویم می شوی ؟

 

چشمهایم ، پر شده از التهاب خاطرات

گاه با جادوی چشمت ، پیشگویم می شوی ؟

 

وای ... اینجاها دلم ، تنگ نگاهت می شود
در
غروبلحظههایم،هایوهویم می شوی ؟

 

مثل اشعار پر از غربت ، پر از عاشق شدن

می وزم در یاد تو ؟ مشتاق رویم می شوی ؟
 

در "خیال " کوچه ها پیچیده عطر " یاس " تو

نازنینم ، باز امشب ، قصه گویم می شوی ؟

 

محمد جوکار . " یاس خیال" 1395.01.06



تاريخ : یکشنبه هشتم فروردین ۱۳۹۵ | 2:57 | نویسنده : محمد جوکار |

آقا سلام ، با غزلی تازه آمدم

امشب ، دوباره خاطره ها را قدم زدم

حس میکنم ، نگاه تو را پشت پنجره

من کفتر ضریح تو و جلد مرقدم

---------------------

آقا سلام ، آمده ام درد دل کنم

گاهی ، دلم به غیبت آیینه ها خوش است

گاهی ، در انتظار طلوعی دوباره ام

گاهی ، دلم به خلوت آدینه ها خوش است

------------------------

آقا سلام ، حوالی اردیبهشت تو

از خنده های سرخ شقایق معطرم

حس میکنم ، نوای تو را در اذان صبح

در موج بیکرانه ی چشمت ، شناورم

------------------------------

آقا سلام ، اجازه بده عاشقی کنم

دل را  دوباره بهانه کنم ، زائرت شوم

حس میکنم نگاه تو را لابلای شعر

بگذار ، دوباره شاعر شعر ترت شوم

------------------------

آقا اجازه بده ، حس کنم تو را

ای آیه آیه ی عشق ، از تو مبتدا

من زنده ام به عشق تو یا ثامن الحجج

ای آفتاب حسن و کمال و ادب رضا

-----------------------

آقا اجازه هست که گاهی ببویمت

دریای مهربانی تو بی نهایت است

شهری پر از کرشمه ی ناز حضور توست

نقاره خانه هات ، نشان کرامت است

-----------------------

صد کاروان ، پیاده ، بسوی تو می دوند

هرکس به تو رسید به مقصد رسیده است

تابیده نور مهر تو بر سایه سار شهر

خورشید از تبسم مهرت دمیده است

-----------------------

هر جرعه از نگاه تو شد ، وزن یک غزل

هر شعر بی حضور تو که ، شاعرانه نیست

حس میکنم ، که قافیه هایم تمام شد

مفعول و فاعلات غزلم ، عاشقانه نیست

------------------------

هر قطره اشک من ، که بدنبال تو دوید

فواره ای شد و تا گنبد تو ، قد کشید

هر بیت من ، اجابت " اَمَّن یُّجیب " تست

قلبم ، بشوق دیدن آیینه ات، تپید

-----------------------

محمد جوکار"یاس خیال" 1394.06.03



تاريخ : یکشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۴ | 1:34 | نویسنده : محمد جوکار |

در قنوت خالی از تو ، من ، غروبِ جمعه ی پاییزم و

لحظه ی افتادنِ برگم ، وَ پایانی ملال انگیزم و

 

در حوالی انارستانِ چشمت ، پرسه میزد ، بغضِ من

در هوایی که پر است از ، گریه ها و شرجی تب خیزم و

 

مثل اشکی که ، فرو می افتد از ، چشمان خیس یک غزل

گاهگاهی ، کنجِ دلتنگیِ دیواری ، فرو می ریزم و

 

پابپای بی تو بودن ، در سکوتِ کوچه ی بی رهگذر

در عبورِ گاه گاهِ خاطرات ، از باورت ، لبریزم و

 

لابلای احتمالِ رفتنت ، ناباورانه ، گم شدن

ناگهان، در چنگکِ بغضِ تب آلودی ، که حلق آویزم و

 

آخرین فصلِ نگاهم ، پر شد از ، کابوسِ خیسِ دلخوری

 در غروبِ تلخِ بی تو ، شاخه ی خشکیده ی پاییزم و

 

این همه ، دلواپسی و خستگی را ، بس کن ای "یاس خیال"

از مرورِ خاطراتی که ، از آنها سخت می پرهیزم و....

 

م.ج.یاس خیال 1394.09.19



تاريخ : یکشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۴ | 1:1 | نویسنده : محمد جوکار |

انگار ، آتیلای خونخوار است چشمانت

" آقا محمدخان قاجار است چشمانت " *

 

صد بار ، نیشابور قلب من ، به یغما رفت

سرنیزه های قوم تاتار است چشمانت

  

جغرافیای قلب من ، تسلیم شد زیرا

 آماده ی دستور کشتار است چشمانت

  

بغضی نهفته ، در شکوه کوه دلتنگی ت

آتشفشانی بس پدیدار است چشمانت

 

خورشید ، هر روز از نگاهش شرم می بارد
سرچشمه ی گرمای سرشار است چشمانت

 

آوای باران ، لای شالیزار آرامش

 سمفونی تکرار دیدار است چشمانت

 

نبض امید سرو ، یا اعجاز شب بوها

یا آنکه رویای سپیدار است چشمانت ؟

 

چون آرزویی گم شده ، در قلب تنهایی ست

دروازه ی دنیای اسرار است چشمانت

 

صدها ستاره ، در مدار چشم مغرورت

انگار که ، کانون پرگار است چشمانت

 

اشعار من  زندانی "یاس  خیال" توست

شاید هنوز از من ، طلبکار است چشمانت

 

محمد جوکار " یاس خیال" 94.07.29



تاريخ : چهارشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۴ | 3:43 | نویسنده : محمد جوکار |

آن قدرها هم که می گفتند ، حالم بد نشد !

اشکهایم ، مثل بارانی که می بارد ، نشد !

 

گفته بودی ، لحظه ها بی تو پر از دلشوره است

بی تو بودن ، باعث ایجاد جزر و مد نشد !

 

هر نسیم از سوی گندمزار موهایت گذشت

تندبادی که چنین بی وقفه می تازد ، نشد

 

باختن های مکرر را ، پذیرفتم ولی

قلب من ، بازیگر عشقی که می بازد ، نشد !

 

باورم ، از جنس دریا بود و فرداها ، ولی

آرزوهایی ، که از تو شعر می سازد ، نشد !

 

گفته ای انگور چشمان تو ، مستی آور است !

پس چرا فتوای چشمت ، هر چه فرماید ، نشد ؟

 

قبله ی صد قافله شد ، سومنات چشم تو!

پس چرا هندوی قلبم ، راهی معبد نشد؟

 

باورم شد ، چاره ی من ، دیدن تو بود و بس

پس چرا، آنچه دل تنگ تومیخواهد ، نشد؟

 

پشت هر سیلاب اشکم ، حسرت "یاس خیال "

تکیه کردم بر غرورم ، گرچه هرگز ، سد نشد

 

گفته بودم ، آنچه میخواهد دل تنگت ، بگو

آنچه می بایست گفتی ، آنچه می باید ، نشد.

 

محمد جوکار "یاس خیال"  1394.07.15



تاريخ : پنجشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۴ | 3:35 | نویسنده : محمد جوکار |

تصمیم سختی بود ، ژست فراموشی
اظهار بیدردی ، در خواب خرگوشی

 

گاهی گره خورده ، بغضی پر از فریاد

گاهی سکوتی خیس ، همرنگ خاموشی

 

همبستر پاییز ، آبستن باران

سیگار تلخی با ، طعم هم آغوشی

 

یک قلب بیمار و نبضی که افتاده

با دغدغه های هنگام بیهوشی

 

هی میزنی بر دف ، در خلسه ی باران

 شولای غم بر سر ، هی پرده میپوشی

 

اشکی چکیده از ، "یاس خیال" من

زل میزنم وقتی ، بر صفحه ی گوشی

 

هنگام افطارست ، سقراط شعرم کو ؟

از شوکران من ، یک جرعه می نوشی ؟

 

محمد جوکار "یاس خیال" 1394.07.12



تاريخ : پنجشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۴ | 0:51 | نویسنده : محمد جوکار |

شمع رقصان بودم اما ، آتشم خاموش شد

در شب یلدا نصیبم ، حسرت آغوش شد

 

روی کاغذ پاره های دفترم ، شعری خزید

اشک آمد ، اعتبار یک غزل ، مخدوش شد

 

عشق کم کم  دور شد ، از کوچه های خاطره

باعث دلتنگیِ این طفلِ بازیگوش شد

 

مثل اندوهِ مه آلودِ غروبِ سرنوشت

پاره پاره های ذهنم ، تا ابد مغشوش شد

 

تا بمن گفتی که باید ، ترک هشیاری کنم

پند زهرآلود تو ، چون حلقه ای در گوش شد

 

ببر چشمانت چو آمد ، خواب خوش از من ربود

قلب من در بیشه زارت ، همچو یک خرگوش شد

 

پشت پلک پنجره ، نام ترا حک کرده ام

خلوت شبهای من , از عطر تو مدهوش شد

 

در مسیر باد سرکش ، بس هیاهوها بپاست

همنوا با ساز دل ، آهنگ نوشانوش شد

 

آنقدر تیشه زدی بر ریشه ی " یاس خیال "

عاقبت لبهای فانوس غزل ، خاموش شد.

 

محمد جوکار "یاس خیال" مهرماه 1394 



تاريخ : شنبه یازدهم مهر ۱۳۹۴ | 1:52 | نویسنده : محمد جوکار |

شعرهایم  پرشده ، از سرفه های سینه سوز

گریه ی یک رهگذر ، از سرنوشتِ تیره روز

 

آخرین دلشوره های کوچه های دلخوری

پاکت خالیِ سیگار ، بغض های کینه توز

 

اشکهایی که گره خورده ست پشت بغض من

بازتاب داستانِ  برف و گرمای تموز

 

حرف های ناتمام و سایه ی دلواپسی

خنده ی تلخی ، که غمبادش بجامانده هنوز

 

ثانیه هایم ، اسیرِ سایه ی کابوس ِ شب

در هراس از  پنجه های سهمگین گرگ و یوز

 

کوله بارم پر شده ، از واژه های ِ واژگون  

واپسین بدرود حسرت ، در زمستان عجوز

 

اینک ای برگ ِ جدایی ، در غروب بیشه زار

حضرت سرد لبانت را، به لبهایم بدوز

 

محمد جوکار " یاس خیال "  1394.07.05



تاريخ : یکشنبه پنجم مهر ۱۳۹۴ | 3:24 | نویسنده : محمد جوکار |

گاهی ، سری به کوچه ی آغاز میزنم
با تو ، کنار خاطره ها ، ساز میزنم


وقتي حواس شعر مرا ، پرت ميكني
بی اختیار سیب ترا ، گاز میزنم 


یلدای خاطرات تو را ، گریه میکنم
گاهی ، سری به پنجره ی باز میزنم


با پلک خسته ی دل خود تا نگاه تو
هر نغمه ای که میشود ابراز ، میزنم


با وزن هر غزل ، که دلم شور میزند 
شبهای بی صدا ، نی دمساز میزنم


یک قطره اشک را به خودم هدیه میدهم
گاهی ، سری به گوشه ی شهناز میزنم


وقتی بخاطر تو، غرورم شکسته شد
بی اختیار ، زخمه ی ناساز میزنم


تا سعی میکنم ، که قافیه ها را عوض کنم 
گاهی ، سری به صنعت ایجاز میزنم 


بختم میان فال دختر کولی سیاه بود
محزون تفالی به خواجه ی شیراز میزنم


تا پای عشق لنگ میشود ، در کوچه ی غزل
زل میزنم ، به عکس تو و ساز میزنم 


وقتی سرشک غوطه ورم ، بی اجابت است 
گاهی سری به سوره ی اعجاز میزنم

محمد جوکار " یاس خیال" 1394.05.10

 



تاريخ : دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴ | 3:39 | نویسنده : محمد جوکار |

سلام ای دختر زیبای پائیز
صدای مهربان خواب جالیز

سلام ای پادشاه فصل باران
تویی عاشق تر از مرغ شباویز 

سلام زیباتر از فصل بهاران
تو بارانی ترین ابر شکرریز

سلام ای چهره ی افسونگر عشق
تویی زیباترین احساس لبریز

سلام ای دختر رامشگر مهر
بیا آغاز کن رقص دل انگیز 

بیا پرواز کن تا صبح فردا
بیا از ماتم و اندوه بگریز

بیا در شعر رقص قاصدکها
بپایان آور این فصل غم انگیز

بزن لبخند زیبای اناری
بپا کن نغمه های سحرانگیز 

بیا با آن نگاه ارغوانی
بزن آتش بر این شعر ترانگیز 

تویی " یاس خیال" آرزوها
بیا با فصل دلتنگی درآویز

بپایان آور این پژمردگی را
بپاس خش خش زیبای پالیز.


محمد جوکار " یاس خیال" شهریورماه 1394

 



تاريخ : دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴ | 0:42 | نویسنده : محمد جوکار |

دوش مرا راهي ميخانه كرد

پرده نشين ِ غزل ِ انتظار

 

شعله زده ، شهد و شراب ِ لبش

بر دل و جان ِ من ِ بيمار ِ زار

 

لعل ِ لبش ، طعم ِ عسل مي دهد

ساقي ِ شکر شكن ِ قندهار

 

نرگس مستش چو هویدا شده

محو نگاهش شده ام ، بیقرار

 

خنده ی افسونگر و چشمان ِ او

برده ز کف ، طاقت و هم اختیار

 

اوست ، دل انگيزترين شعر من

او که نشسته ست ، بر اين سبزه زار

 

غمزه ي او با دل و جان آشناست

مستم از آن نغمه ي نغز هزار

 

مي شنوم قهقهه ي مستی اش

رقص ِ زلال ِ غزل ِ جويبار

 

مي شنوم  موسیقی مهر او

در نگه گرم دو چشم خمار

 

زمزمه ي قاصدك ِ چشم او

"یاس خیال" و غزلی ماندگار

محمد جوکار " یاس خیال " شهریور 1394



تاريخ : دوشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۴ | 0:13 | نویسنده : محمد جوکار |

شب پره ، طاقت بیداری خورشید ، ندارد

و تبر ، واهمه از دلهره ی بید ، ندارد

 

کنج زندان بلا ، گرچه شده مامن معشوق

یوسف خسته ، بجز معجزه ، امید ، ندارد

 

باغبان ، تا دو قدم مانده ، به برگشت پرستو  

تا شکوفایی گل ، راحت جاوید ، ندارد

 

فال حافظ زده ام ، از سر تردید ، اگرچه

صبر چون سر برسد ، شبهه و تردید ، ندارد

 

بارها ، معجزه ی چشم تو ، ثابت شده اما

حضرتِ عشقِ تو ، دلشوره ی تایید ، ندارد

 

آخرین قاصدکِ کوچه ی دلواپسیِ من
خبر از عشق ، که از پنجره کوچید ، ندارد

 

و خسوفی که ، شبیخون زده بر پنجره ی دل

طاقتِ شیوه ی طنازی ناهید ، ندارد

 

رهگذر ، محوِ هیاهوی پرستوی " خیال " و

خبر از " یاس " که در پنجره خشکید ، ندارد

 

محمد جوکار " یاس خیال" 1394.04.13



تاريخ : سه شنبه سی ام تیر ۱۳۹۴ | 1:59 | نویسنده : محمد جوکار |
         مطالب قدیمی تر >>