نبض زمین

سلام ای نفس هات نبض زمین

لبت سوژه ی داغ عکاس ها

بگو سیب و بازم منو خام کن

خدای تمامی سیاس ها

توو چشمات چقد سوژه ناب هست

خداوند و شیطان و زن ریخته

بنازم به خالق که توو صورتت

مدرنیته رو با کهن ریخته

تو سبکت خیالات تلفیقیه

لبت بوی عطرت تنت دامنت

بذار باز باشه کمی دکمه هات

بذار بازتر باشه پیراهنت

چه نظمی تو آشوب اندامته

چقد مهره ماره رو گردنت

چقد مرمر ناب مخصوص با

رگه های فیروزه داره تنت

طلوع تو هنگامه ی هستیه

شراب شررباره ی دلنشین

سلام ای رگ خواب آغوش من

سلام ای نفس هات نبض زمین

#سیامک_کیهانی

‍ ⇩
همتی کردید و کم کم کوه از من ساختید
ای کسانی که به سمتم سنگ می انداختید

عاقبت دیدید با گریه از اینجا گم شدید
ابرهایی که به غیبت کردنم پرداختید

ای فراتر نام هاتان از مدار دشمنی
دوستانی که به جنگ دوستی می تاختید

بعد می فهمید این را که چرا هر بار من
زخم میخوردم ، می افتادم ، شما می باختید !

منزوی را هم پس از مرگش بها دادید آه
نام من عشق است چیزی که شما نشناختید*

#سیامک_کیهانی
.
* نام من عشق است آیا می شناسیدم 
#حسین_منزوی 

‍ جداً زمانی که تو می خوابی 
داره جهان جای تو می خنده
جزر و مده لب های تو وقتی 
دریای چشمای تو می خنده 
.
.
.
تو مرجع تقلید خورشیدی
هر روز از روی تو تابیده 
دستم به دنیا بنده تا وقتی 
دنیا به موهای تو پیچیده 
.
.
.
تو سوژه ی دوربین دنیایی
حتی سکوتت هم رصد میشه 
چشمت مثال خوبیه هر جا 
که داره بحث مستند می شه 
.
.
.
ماتیک بزن گُر کن دوباره اون
خرما پزونِ داغ اهوازُ
لبخند تو دیوونه تر کرده 
این آینه های نظر بازُ
.
.
.
پاشو ببین جادوی لبهاته
که شاعرا رو چیز خور کرده
من خوابتو می دیدم و بازم
دستای تو شعرم رو پر کرده
.
.
.

#سیامک_کیهانی

 

‍ بیا و امتحان کن تا که جانی با خودم دارم 
به اسمت می رسم هر جا دهانی با خودم دارم 
.
.
تو چشمت را ببند و رد شو از بیداری ات آرام 
که من تا صبح هر شب گفتمانی  با خودم دارم 
.
.
منِ شاعر میان لحظه ی دیدار چشمانت 
به خود گفتم پس از این داستانی با خودم دارم 
.

سگ دنیا به پای عمر من پیچیده از اول 
به جرم اینکه مشت استخوانی با خودم دارم 
.
.
بیا ای عشق قبل از اینکه خنجر را فرو آری 
ببین بر سینه ام از تو نشانی با خودم دارم 
.
.
#سیامک_کیهانی
‍ 
‍ 

‍ ای که قتل تاک در لحنِ لعینت ریخته

شرم کن وقتی شراب از آستینت ریخته
.
.
جای خمسِ مالِ مردم مرد باش و جمع کن

آبرویی را که دستانت ز دینت ریخته
.
.
در شگفتم که چگونه یک جهان از تیرگی

در میان چشم های ریز بینت ریخته !
.
.
عاشقی راهیست روشن این نشانی سیاه

رد نفرین است بر لوح جبینت ریخته
.
.
در گلویت گیر خواهد کرد روزی ،صبر کن

نانِ این گندم که ناحق در زمینت ریخته
.
.
#سیامک_کیهانی
#غزل
#باش_تا_نفرین_دوزخ_از_تو_چه_سازد

این تکه زغال پای تختی است بزرگ

ته مانده ی سرو تیره بختی است بزرگ

چوبی که بر آب می رود منظره ی

تشییع جنازه ی درختی است بزرگ

➣ #سیامک_کیهانی ➣

سکوتم را شکستی پس نخواه آرام بنشینم
بمیرم بهتر است،از اینکه نافرجام بنشینم

بگو تا کی در این بحبوحه تلخ تگرگ آخر
به پای این درخت زخمی بادام بنشینم

من از جنگل می آیم وارث خون درختانم
چگونه در کنار اره بدنام بنشینم

زمین جای قشنگی نیست وقتی آسمان مرده
عقابم من نخواه اینگونه در این دام بنشینم

چرا در انزوا ماندی غلاف ابر را بشکن
بگو خورشید من تا کی لب این بام بنشینم

کماکان در سرم خون خواهیِ هم سنگران مانده
نخواه از من نگو بر خوان ننگ و نام بنشینم

سیامک کیهانی

پلنگ زخمی در پنجه ماهم بکُش من را
که من ترجیح خواهم داد با دست تو مردن را
.
بر این نا قله های حسرت اندود از خودم رفتم
بیا بگشا شکوه دره های دور دامن را
.
حساب سالهای عمر من اینگونه پایان یافت
نشستم زخم یاران را شمردم زخم دشمن را
.
شب است اینکه به جامم شوکران کفر می بارد
بریزان در تنم آن آیه های ناب روشن را
.
*من از دلبستگی هایت به آتش خوب فهمیدم
که روزی نرم خواهی کرد در این سینه آهن را
.
بگو تهمینه ای میراث دار دردهای من
بگو با غربت تاریخ اندوه تهمتن را

سیامک کیهانی

آتش غم

کاش میدیدی نبودت دارد آبم میکند

درد های پشت هم دارد خرابم میکند

 

زندگی روی خوشش را که نشان ما نداد

مرگ با شیرین زبانی اش مجابم میکند

 

روزگاری از غرورم هیچ جاری تر نبود

دارد این یکجا نشستن منجلابم میکند

 

پیش هر کس می نشینم پس چرا پا میشود

بر در هرکس که میکوبم جوابم میکند

 

توی هر تصمیم و حرفی هر کسی از حاضرین

کمتر از یک کودک کوچک حسابم میکند

 

تاجوان بودم به دورم باغبان میگشت و حال

شیره ام را میکشد بیرون گلابم میکند

 

دوستانم، دشمنانم، خوب میدانم شبی

خنجر این نانجیبان کامیابم میکند

 

درد من از سوختن با شعله کبریت نیست

زنده زنده آتش غم ها کبابم میکند

 


سیامک کیهانی

در تب داغ خیال تو ، پلنگیست،منم
ای شب موی تو برصورت ماه افتاده
چشم خورشید وشان سر بازار غزل
مات در حسرت آن خال سیاه افتاده

 

آینه تا تن عریان تو را دید شکست
چشم شوریست که در هرم تنت بیدار است
شاعران شیفته ی واج به واج بدنت
فتنه ی سرخِ "تری" در دهنت بیدار است

 

وسوسه خیز ترین منطقه در آغوشت
خط به خط سینه ی تو ترجمه ی شیطان است
لکنت شعر جهان پای کش و قوس تنت
مر مرگردن تو گردنه ی "حیران" است

 

کفر محضیست نهان در پس پیراهن تو
بت صیقل شده با دست خدایان
حسود
چشم تو آفت دین شیخ کشِ شوخ تبار
پوستت مامن صد "مار پریشان کبود"

 

قدمتِ قامتِ تو دور تر از تاریخ است
نسب مادرت از طایفه ی کولی هاست
چند بدبخت سر خرمنِ مویت مردند!?
لب تو ناشِرِ صد ساله ی بد قولی هاست

 

آمدی تا که جهان فلسفه را کشف کند
آمدی با چمدانی که پر از رفتن نیست
چه کسی گفته که اسرار ازل مجهولست!
چه کسی گفته خدا عطر تن یک زن نیست!

 

ای خیالت به سر عالم و آدم هر شب
وطنم کل جهان تن مردابی توست
نکند از نفس خواب و خیالم بروی
چشم این برکه به رخساره مهتابی توست

 

 

سیامک کیهانی