عصر معكوس
از سنگ ابرها
شن بار ظلمات می بارد!
در اشعه بار عصر معكوس
وقتی نخستين درخت بر زمين سايه می گستراند
من خنكای مرموز هستی را
خاصه با خلاصه شدن خورشيد
در تماشا بودم!
و آدمی
در خود فرو شده
به اندرون
می خزيد.
باری!
من هر دميده شدن را
در هر سپيده دم زمين
با چشمانی به فراخی گشوده
می ديدم
- من هر نديده شدن را نيز می ديدم -
و باد افسار گسيخته و وحشی در شبان خاك
پای می كوفت
و كودكانی كه با باد سوتك می نواختند
ناگهان به تمامی مردند!
و زمين برای هميشه مقام شوريده گان شد.
اسكندر اقدسی (عابر)