سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

وداع او - سایه من

ثبت شده در تاریخ شنبه 24 مهر 1389 به شماره سریال 83426 در سایت شعرنو 

*******

دریک نگاه خلاصه و تمام

قدمهایش سنگین ،تاب رفتن نداشت

اما بایدرفت

درآن سوی زمان که چشمانی درانتظار اوست

تا شادی را ازسرگیرند

واین سو

گامهای دیگری

خسته وناتوان که نای حرکتش نیست

ودستانی لرزان که توان تکانش نیست

تا پاسخ دهدبروداع او

وغبارغم

بسان گردبادی سهم گین

چون پرده ای تاریک برچشمان

ولکه های اشک

 آلوده به غبار که درزیر گونه ها نقاشی شده

وکهنه دستمالی

که چون سدی برجاری شدن این سیل بی تاب

وانگشتانی رنجور

 که برپیکره کهنه دستمال خیس میفشارد

شاید له کند غصه هاوفریاد غمها که به بلندای رعدوبرق سماء

اما درسکوتی شکننده درسینه

وگونه ها که درانتظار سیلابی دگرلحظه شمار

باعقربه ثانیه های غم که درآغوش ساعت همچنان درحرکت

واو که میرودتنها بانگاهی ازدور

دستانی لرزان

با منی که برمیگردم

بایک سایه

ودیگر هیچ

جز خاموشی وسکوت درسینه

وبغضی که شرم از ترکیدنش

وآن قطره های اشک درحسرت زمان

چون قطره های شمع

که ازگونه میچکدو درزمین خشک میشود

وتکرار دیگری

باخیسی گوشه آستین پیراهنم

s@rv

تومشو مرحم او

ثبت شده در تاریخ دوشنبه 26 مهر 1389 به شماره سریال 83593 در سایت شعرنو 

*****

به کدام راه رودتانشودبیراهه

به کدامین سخنی گوش دهد

گشته اوهام همه خاطره اش

باخودش هم شده اوبیگانه

به چه دیواردگرتکیه کند

که چوآوارنباردبه سرش

به چه خنددکه زاری نشود

که دلش زخم زخاری نشود

چه بگوید به که گویدسخنش

که چه دردیست دلش

وچه آمدبه سرش

حاصلش چیست دراین کومه فقط تنهائی

به چه اندیشه کند

به چه پیوندزندریشه خود

نزندشاخ وبرش تیشه خود

چه بگویدکه تکراروتکرارشده

درمیان قفس تنگ گرفتارشده

شب نداردسحرش

عطش عشق ندارد دیگر

تومچین بال وپرش

اشک چشمش تومگیر

که چوسیلاب عیان گشته دراین گونه ی او

تومشومرحم او

گرطبیبی توبشومرهم درددل او

s@rv

کام دل ازاو گرفت

ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 22 مهر 1389 به شماره سریال 83141 در سایت شعرنو 

****

لحظه ها را زن فراموشش شده

درد دوران  تا بنا گوشش شده

خسته ودرمانده شداماچه سود

بار این غمها که تن پوشش شده

آشیان گم کرده ووامانده شد

دیگر ازاین کاروان جامانده شد

کام دل ازاو گرفت این روزگار

 ننگ ورسوائی به اوفهمانده شد

آسمان برحال اوگریان شده

اشک غم درچشم اوپنهان شده

بی قرار ازروزگار پر فریب

درد او امروزبی درمان شده

نیست ایامی که اوشادی کند

یا کسی ازحال او یادی کند

بسکه محنت برسرش آوارشد

او چه میداند کجازاری  کند

s@rv

فانوس شادیها

ثبت شده در تاریخ یکشنبه 18 مهر 1389 به شماره سریال 82858 در سایت شعرنو 

******* 

اگر مرهم شوی برمن دگر تنها نمی مانم

که تاهستی کنار شعر این غمها نمی مانم

طبیبم باش ودرمان کن تواین درددرونم را

چوباشی پیش من درتاری شبها نمی مانم

مگومن خالی ازدردم چه میدانی توازدردم

که خشکیدِ بهار من همیشه چون گل زردم

ببین دریای چشمانم که ازاین دردپنهانی

تلاطم دارداین دریا زامواجی که خودکردم

شدم چون میوه کالی که هرکس میرسدبرمن

به دندان میکَنَد یک گوشه ،نفرین میکُندبرمن

وبال من شده تندیس حیرانی وُ این غمها

بیاروشن بکن فانوس شادی ها دگردرمن

s@rv

گوش من کر باشد

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 20 مهر 1389 به شماره سریال 82984 در سایت شعرنو 

****** 

گفتم توبوسه ای مرامهمان کن

ازخانه غم دگر مراپنهان کن

چون شمع شوم روشنی خانه تو

یکباربیا تو هم مراخندان کن

گفتاکه توخودمرهم غمها هستی

هرروزه درانتظارشبهاهستی

تاریک نباشم که توشمعم باشی

بهترکه توهم همیشه تنهاهستی

گفتم که شبی بیاوغمخوارم باش

یک لحظه انیس دل بیمارم باش

پروانه شوم به دورتومیگردم

امروزدگرگوش به گفتارم باش

گفتاکه توپروانه بی پرباشی

درمهرووفاازهمه بدترباشی

درمان نشودقصه ی تنهائی تو

هرگز نشوی عاقل وبدترباشی

گفتم چه کنم حرف توراگوش کنم

این غصه وغم دگر فراموش کنم

دیوانه شدم من که زبی مهری تو

توجام شراب من بشو نوش کنم

گفتازتودیوانه همیشه بهتر باشد

این قصه تو ازهمه بدترباشد

جزلاف گزاف که نداری سخنی

ازشکوه تودوگوش من کرباشد

s@rv

بی خیال من

ثبت شده در تاریخ یکشنبه 4 مهر 1389 به شماره سریال 81320 در سایت شعرنو 

*******

مژه بر هم نمیزنم تاهرلحظه بینمت

که چه خاموش وبی فروغ

چوفانوس که درش سوخته شمع

ازکنارم گذر کنی

ومن اززور ناتوانی ام

ازدرون فریاد میزنم

ایستاده ام هنوز

هرچندکه خسته وناتوانم و نای حرکتی نیست

ودستانی لرزان که توان حرکتش نیست

ثانیه های غم درآغوش ساعت همچنان درحرکت

بامنی که برمیگردم اما تنها باخودم

وتوئی که میروی

بی خیال من

بی نگاه به پشت سر

چه وقیحانه آرزوی کال

که درذهنم ضجه میزند

وحسرت بخت نگونسار خود

وبغضی چوتاول درسینه ام

که تسخیر آن شدم

ودرژرفای تلاطمی غرق

که ملبعه نگون بختی خودشدم

s@rv

تولدم درسکوت

ثبت شده بشماره ۶۲۰۶ درسایت آوای دل 

**  

دیشب درسکوت تولدم بود

باشمعی که تاریکی سکوتم را شکست

تنها من بودم وآن شمع نیم سوخته

شمعی که نور تاریکی شبهایم بود

جای خالی توملموس درکنارپنجره

وعکست درگوشه دیوارکه خاطراتم مرورمیکرد

کیک وشیرینی تولدم تکه نان فطیر

که روی ان باشکر وروغن تزئین شده بود

نمیدانی چه زیبا بود

بخود بالیدنم هم جای خودداشت

میهمان من تنها سگ منگ خانه

که وبال من شده بود

وقیحانه برای کیک وق ووق میکردوگاه چُرت

گربه همسایه هم دعوت داشت

اما ازمهمان ناخوانده ترسیده بود

آخه او ازشیرینی هم

 متنفر بود

راستی میوه هم زیاد

چند تا ترب سیاه وقرمزکه باسبزی تزئین شده بود

غوک درباغچه آهنگ تولد میسرود

دکور اطاقم از دود هیزم پُر بود

آخه هوا خیلی خیلی سردبود

مانند هاله ماه سقف اطاق را زیبائی داده بود

همه رویا بودو خیال اما دلم درانتظار تو

آخر شب همه رفتند وشمع هم سوخت

تنها من ماندم با یک پَستو پُرازدود

وعکس توکه درقندیل شب محوشده بود

بااینهمه میوه و شیرینی که روی دستم مانده بود

اماچه سود

جای توهمچنان خالی بود

*******

ما شمع مرده ایم درگور عشق خود – پروانه نیستیم که هرسو گذر کنیم

s@rv

انتظار ماه

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 6 مهر 1389 به شماره سریال 81580 در سایت شعرنو

شماره ثبت در آوای دل   6085

تقدیم به دختر عزیزم درکانادا و نوه تازه متولدشده ام

**

مادری تنها نشسته انتظار ماه دارد

ماه میداندکه دردل آتش وغوغا دارد

میشکافدسینه ابرتاکه چشمانش ببیند

انتظارش آرمیتا یک دختر زیبا دارد

تاکه آیدباکرشمه این جهانش راببیند

اونمیداند که اویک غنچه میترادارد

بشکفد چون گل میان دشت وهامون

شوروبلوای عجیبی دردلِ تیما دارد

سینه مالا مال عشق است ومحبت

او نگاهی همچو رنگ آبی دریا دارد

من هنوزم دلخوش یک قطعه عکسم

او بقول مازنی ها نوگلی کیجا دارد

کاروانی ازمحبت توشه ی انبانه او

نعمتی افزون شده چون گنبدمینادارد

بادل شیدای خوداوپا به این دنیا گذارد

او نمی ترسد زکس چون اودلی تیوادارد

آرزودارم ببینم روی ماهش این دم عمر

چون بدانم چهره ی زیبا وچون رویادارد

کاش من بودم که بشنیدم صدای نازنینش

او نوای دلنشین وشادی و شیوادارد

من فرستادم برایش ازگلستان خرمن گل

جامه دانش را توبنگرپارچه ی دیبا دارد

گرچه او تنها کنار مادرو بابا نشیند

او نمی داند هزاران عاشق شیدا دارد

خوش به تو اورا در آغوشت بگیری

چون نمیدانی زدوری این پدرغمها دارد

**

19sep2010

s@rv