سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

برای حامد (تقدیمی)

تقدیم به استادبزرگوارم دکتر حامد زرین قلمی عزیز

ویاران گرامی ام استادالبرزواستادرحیق گرانقدر

ثبت شده درفیس بوک 24/10/91

**

دلم تنگه ، هوای دیدن روی توحامد

ندارم من نشانی ازسرکوی توحامد

اگرچه عاقبت هم گم شوم درکوره راهم

بدون پرچگونه پرکشم سوی توحامد ؟

خوش ازآن لحظه باهم درمیان باغ البرز

لمیدم من کنارپا وُزانوی توحامد

چراازحال ماهم بی خبر گشتی توحامد ؟

که حیران گشته ام! فکرکجاهستی توحامد

رضا وُ احمدازحال دلِ من کی بدانند !!

بگوبراین دل زارم کشنددستی توحامد

شب وروزم شده میخانه ها،آواره بودن

نمیدانی غم وغصه دراین مستی توحامد

دگردنیای بی معنا کبابم کرده حامد !

می ومیخونه ومستی خرابم کرده حامد

زدوری شمایاران چنان افسرده حالم

طبیب دردِ من دیگر جوابم کرده حامد

کجا زاید شبی دیگردرآن باغ مصفا ؟

کویری گشته احوالم سرابم کرده حامد

s@rv

تقدیمی ازاستادگرانقدردکترحامدزرین قلمی

تقدیمی بسیار زیباوارزشمنداستادگرانقدرم جناب دکترحامد زرین قلمی عزیزدرفیس بوک به شاگردشان

برای دوست عزیزم هنرمندگرانقدراستادکریم لقمانی سروستانی

می کنددردل غمت بیداد، بیداد ای کریم

بی وفائی تا به کی؟ای داد، ای دادای کریم

خودنمی دانم کجادل راربودی ازبرم

یاکجاگشتی مراصیاد، صیادای کریم

خوب می دانم کزآن موی سپیدت داده ای

زلف صدابروکمان برباد، بربادای کریم

شورشیرینت به سرآخرمرادیوانه کرد

عاقبت گشتم چنان فرهاد، فرهادای کریم

بلبل ازدستم دگرجانش به لب آمدکه من

می زنم ازدست توفریاد ، فریاد ای کریم

دلبری دیگرنمانده جمله رادل برده ای

وه که هستی دلبری استاد، استادای کریم

کی بیایی وُمراازبند غم فارغ کنی

کی نمایی دوست رادلشاد ، دلشادای کریم

نوعروسان چمن درانتظارِ مقدمت

تابیایدمرکب ِ داماد ، دامادای کریم

باغ البرزوُ لطافتهای یاران یادباد

مهرشان هرگز نرفت ازیاد ،ازیادای کریم

من خزانم ، لیک امیدبهاران زنده است

تاتوداری سبزی شمشاد، شمشاد ای کریم

حامدازیادعزیزان دلخوش است اما دگر

رونق ازبازار اوافتاد ، افتاد ای کریم

(شاعر : استادحامد زرین قلمی )

جبین ماه : تقدیمی استادم جناب داریوش خطیر عزیز به ایتجانب

ثبت شده درتاریخ جمعه 15 دی1391به شماره سریال215393درسایت شعرنو

شاعر:تقدیمی استادارجمندم جناب داریوش خطیربه بنده که شاگردان را با استاداشتباهی گرفتند

**

زیباترین طلوع وقتی است

که چشمانت

چشم چشمه رابه می رساند

واشکت

رنگین کمان را به افق

غمگین ترین غروب وقتی است

که دل ماه را نمی بینی

برکف صدف

وخواهش دست هارا

به هنگام فوران التماس

دست هایم رادردستانت خواهم کاشت

برای رسیدن به نی زارهای سکوت

آنجا که که می توان فریادسردهیم

گفته بودم خوب ترینی

اما ، ازخوب ترین گذشته ای

که خودجانی

وقتی سنگفرش ها ، نامت را زمزمه می کنند

وخون هایی که رنگین کمان رازمزمه می کنند

چشمانت

دریاهایی آکنده ازستاره اند

لبانت شهدحوریان صنم به دست

وگیسوانت

برای دل بریدن فرشته گان بس است

وقتی میان گردبادمیرقصی

کوه هادستهای نیازند

برای خواهش بردرگاه ماهت

وگل ها

ترانه یی برای به رویا رفتن

حیران شده ایم

میان منظومه های جوانی

و ، سرگردان

میان گل های قالی

وبن بست های ابدی

نه ، هرگز بی توتمام نمی کنم فردارا

باید ، به خوابهای بی تکرار برسم

وباشکستن بی رنگی

با چشمهایت

ودستهایت

که ، دشتی پرازواحه های بی تاب عشق اند

برسیم

به نفس عطش

شایدباورکنی

دوست داشتن

به سادگی

دیدن ماه است درچشمه

**

برای استادیگانه جناب لقمانی ومهربی دریغ شان که ماه است برشناسنامه واژه

(داریوش خطیر)

http://shereno.com/22502/24926/215393.html

 

میشِکنم شیشه ی غم

ثبت شده درتاریخ یکشنبه10دی1391به شماره سریال214481درسایت شعر نو

سایتهای :شعر1 – شعرناب – فیس بوک

امشب دارم زخمِ دلُم ،ازهمه پنهون میکنم

ابرچشای خسته روُ، روسینه بارون میکنم

امشب غم وناله چرا، مهمون این خونه شده

غم داره آوازمیخونه، دیده روگریون میکنم

امشب میخوام تنها باشم، تابشینم کنارخود

باکسی حرفی نزنم ، خنده را زندون میکنم

امشب می وُمیخونه هابسته شده به روی من

زیرچراغ کورشب ، دردم وُ درمون میکنم

بوئی زعشق وعاشقی دیگه نمونده تودلم

این دلِ دیونه ی خود ، له زیرسندون میکنم

امشب میخوام فرارکنم، جائی که تنهائی باشه

گرچه میدونم غصه روُسربه گریبون میکنم

مُردم ازاین دربه دری ،عشقی نشد نصیب من

میشِکنَم شیشه ی غم، قصه روپایون میکنم

s@rv

این ترانه  را پس ازخواندن مقاله ی ارزشمنداستاد،سرکار خانم فاطمه لشکری( راجیل کرمانی ) عزیز به تصویر کشیدم وتقدیم میکنم به این بزرگواردرسایت شعرنو

زنی آرام داردغصه میخواند...!!!


ثبت شده درتاریخ یکشنبه 19آذر1391به شماره سریال210539 درسایت شعرنو

سایتهای:شعر1 – شعرناب –فیس بوک

چه با تلخی سرودآوای غمگینش

دگردرمن بهاری نیست !!!

فقط طوفان وسیلاب خزان مانده !

که جاری گشته ام درکوچه های پرگلِ آلودش

بفکرروزگارکودکی هستم

که قطره قطره میچکیدسرمای جانسوزش

حتی ، هیزمهای خشکیده

سرِناسازگاری داشت ، نمی سوزیددرآتش !

دلم میسوخت ازسردی ، ندانستم

که پایانی نخواهدداشت پائیزم

درون معبدِ کم سن وسال خود

همیشه زاربودم روی پاهائی که میلرزیدازسرما!

نمیدانم اجاقم کوربود؟!

یا زمانه ، برایم خوشه چینی کرد؟!

شعله های مرده درفانوس بی نورش

که باهرباد پت پت کردوافتادازدرخشیدن !

شدم امروز چراغ آویزهرعیشی وُخود دردم !

چون کولی ، همیشه خانه بردوشم

فرسودم میان باغ بی حاصل

بکن این قصه ی زخمی ، خوراک شعرفردایت

زنی آرام داردغصه میخواند...!!!

تاگلهای رویائی ، براندیشه ات ریزند

اما من ، همچنان توپی میان سیل ویرانگر

با طنین سکته ی بختم

درونِ کوچه های نانجیبِ تلخ میغلتم...!

s@rv

امشب هوای مستی ومیخانه دارم

چون فاسقِ گمگشته ای دراین دیارم

راهم طویل وخسته گشته پادراین راه

دیگر چه دارم غیرازاینکه خون ببارم

http://shereno.com/5531/24520/210539.html