سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

هرچه تقدیر است

 ثبت شده در تاریخ یکشنبه 16 مرداد 1390 به شماره سریال 138414 در سایت شعرنو 

 – وسایت شعر ناب

من دگرازساقی وُساغرپرستان خسته هستم

کم توهم پیمانه راپرکن برایم خود که مستم

این شراب کهنه هم درمان درد من نگردد

من سبوبا جام می درمیکده با هم شکستم

چون نمیخواهم اسیراین می وُمیخانه باشم

کس نداند دردرا، گویند که من باده پرستم

من گدای عشق هستم جامه ی غمها بپوشم

دل به هرنامحرمی باید دگرارزان فروشم

کو شریک دردهای نابه سامان در زمانه

تابه کی بی عشق بایدمن برای آن بجوشم

برسرهرچشمه آبی لب گذارم خشک گردد

چون سراب گردد برایم پس چرابایدبنوشم

سربه هامون میگذارم غم نباشد درکنارم

هرچه تقدیراست خواهدشد دگرلیل وُنهارم

بی بها شد درجهانِ بی وفا عشق وُمحبت

شمعِ بی پروانه گردیده دگراین روزگارم

هربهاری درگلستان گل بروید لاله خیزد

من بسان خار چسبیده به اطراف حصارم

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com

سروهاایستاده میمیرند(بیادلیلا اسفندیاری شیرزن کوهنوردایرانی)

 ثبت شده در تاریخ یکشنبه 23 مرداد 1390 به شماره سریال 139303 در سایت شعرنو 

 – وسایت شعر ناب 

کوله بارش سنگین

گامهایش استوار

نگاهش سوی قله

گاشربروم 2 درانتظارصعوداین شیرزن

یخچالها یکی یکی درنوردید

خسته گی مرده بود درتن اش

گامهایش همچنان توانمندومقاوم

آنچنان قایقی درامواج آرام دریا

برای فتحی دیگروافتخاری برتر

برفراز قله رسیدبا اشک شوق

پرچم افتخار گشود

نانگاپاربات .غارپِروُ

دنا ودماوند

سهندوسبلان

اشترانکوه ودیواره عظیم علم کوه

درانتظاردیداردوباره اش

گوشها انتظار شنیدن طنین صدای گرمش بربلندای قله

هیچ کس این را نمیدانست

خنده ها آبستن غمهاست

لیلا گام برقله گذاشت

اما هرگز نتوانست افتخارش با قلم ترسیم کند

غیرازتصویرش برفراز قله

دربرگشت دچار سانجه شد

لیلا ایستاده مُرد هرچندسروی استواربود

ودردل یخچالهای عظیم گاشر به آرامش رسید

تا همیشه جسم بی جانش  مصون بماند

دیگر لیلا نیست

نامش .تصویرش .شجاعت اش ماندگار

تا صعودی دیگر

شاید شاهدجسم بی جانش درقلب یخچالها باشیم

**

اورفت وُنامش گشته ماندگار – تنها ازاو عکسی مانده یادگار

s@rv

جمعه ۳۱ تیر، پیکر لیلا اسفندیاری در ارتفاعات هیمالیا و بین شکاف های یخی برای همیشه آرام گرفت. بانوئی که صعودهای زمستانی اش از مسیرهای مختلف به قلل و صعودش از دیواره علم کوه، فقط گام های نخست او در بلندپروازی های بی نظیرش درکوهنوردی بود.

 http://daftaresher.mihanblog.com/

انتهای کوچه

 ثبت شده در تاریخ یکشنبه 9 مرداد 1390 به شماره سریال 137636 در سایت شعرنو 

- وسایت شعر ناب

درابتدای جاده نشستم به انتها مینگرم

ولی زکوره راه وُخم کوچه بی خبرم

دودست گره کرده ام که گم نشوم

که سنگ لاخِ راه شکسته این کمرم

نشانه گرفتم دوچشم به ناکجا آباد

به پشت نگاه میکنم نباشدش اثرم

زمین تشنه نشسته درانتظاربارانی

به غیرآنچه چکیده از دوچشم ترم

صدای ضجه ی کفش چروک درپایم

به شکوه بنالدوُخون کرده این جگرم

به انتهای کوچه رسیدم دوباره حیرانم 

چراکه گم شدم ازراه خودهنوزدربدرم

چراغ روزبه خموشی رود نمی دانم

چوشب رسید کجاست خانه ی دگرم

نسیم غم شده این تِکه تِکه های تنم

نباشدآن دلی که به کوی اوپناه ببرم

s@rv

انتظار صدای تو

 ثبت شده در تاریخ سه شنبه 4 مرداد 1390 به شماره سریال 137142 در سایت شعرنو  

– وسایت شعر ناب

حیف ازترانه که من سرایم برای تو

عمری تلف کنم وُ بنشینم به پای تو

شعرم شده سکوت درگلومنجمد شده

تاکی اسیرشوم براین شکوه های تو

غیراززخم زبان چه نویسی برای من

اندوه وُغم گرفته دلم از نامه های تو

بلبل خموش گشته درکنج این قفس

پروانه پرکشیدوُرفت ازناله های تو

روزوشب ات همه تاریک وُ دردوُغم

کوآن دلی تحمل کنددگرقصه های تو

من خسته تن چه بگویم توراسخن

درمان نمیشودچرااین غصه های تو

دق کرده آسمان از هِق هِق ات دگر

افسرده گشته ابرهم از گریه های تو

هرچندکوله بارمراپُرازرشک کرده ای

آسوده نیست این دل وُداردهوای تو

چون عشق تودردلم تقش بسته است

من اتنظارنشستم به شنیدن صدای تو

s@rv

ازسایه شدم خسته

 ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 29 تیر 1390 به شماره سریال 136518 در سایت شعرنو 

- وسایت شعر ناب

افسرده شده روحم نقاش مگرمرده؟

دیواردلم امشب این رنگ سیه خورده

پژواک حزین من یخ بسته درون دل

ژولیده شده حالم هوش ازسرمن برده

قاموس خیال من مواج وُ پریشان شد

سودازده گردیده باغم شده افسرده

تاکی بکنم شکوه شادی شده بیگانه

من سربه گریبانم جایم شده میخانه

درپیچ وخم راهم , هرباردویدم من

این عشق چوبیگانه بسته درآن خانه

ابلیس چه میخواهی ازحال پریشانم؟

سرگشته وحیرانم باا ین دل دیوانه

خندند به حال من بااین همه نادانی !

عشقی که بجامانده تنها شده ناکامی

دردیست درون دل مرهم نبودزخمش

آزرده خیالم را , با این همه بدنامی

ای قافله باخودبراین بخت نگونسارم

تادورشوم دیگرزین عشق به آرامی

حاشاچه توانم کردازحاصل تقد یرم

درسایه ی تردیدم عمریست زمینگیرم

درب قفسم بسته ازسایه شدم خسته

محبوس مراکرده, درقاب چوتصویرم

ازابرنگاه من سیلاب رها گشته

درمان نشود دردم کم گوی زتقصیرم

s@rv