بيا كه مست آن شدم......
بي توچگونه من دگراين شب خودسحركنم
سفره تهي زعشق توغصه دراين چگركنم
راه گلوكه بسته شد ، دل ازغم توخسته شد
اين شب بي فروغِ خود ، با چه بهانه سركنم
راز ِدرونِ سينه ام ، اين همه برملا مكن
خلسه شده نگاه من ، ديده چگونه تركنم
تيشه مزن به ريشه ام ، برتنِ بيقرارِ من
گرنشوي تومرهمم ، خاك دگر به سر كنم
تاب نيارداين دلم ، ماندن وُ غصه خوردنم
جاده طويل وُپرخطر، پس به كجا سفر كنم
ضجه زند زبان من ، بسته شده كلامِ من
واژه به واژه غم شده ، فكرتورا اگر كنم
شعشعِ اين آتش تو ، خيمه زده به دامنم
باچه توان دوزخ خود، خموش وُبي اثركنم
طاير ِفرخنده توئي ، وامق وُدرمانده منم
بيا كه مست آن شوم، به ديده ات نظر كنم
شاعر کریم لقمانی