سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

نفرین

نگاه کن به این دست سرنوشت

که نهالِ منُ تورا چگونه کِشت

هردو خشک شدیم دراین روزگار

به جزعشق پوچی نماند به یادگار

زدست عشق تو پاره پاره شد دلم

فتاده ام به دام تودرد است بردلم

امروزتمام درها به رویم بسته شد

آن شور آتشین درونم شکسته شد

نفرین براین حزین خاموش خانه ام

که عکس توبه دیوار آن نشانده ام

نفرین به من که بدیدم جفای عشق

نفرین به توکه بسوزی به پای عشق

تنها یادگارتوبا من غم است و درد

من مانده ام، توراکه برایم نشانه کرد؟

نفرین براین دست زمانه مرا چه کرد

آواره وحزین به غم خانه روانه کرد

s@rv

تنهائی

تنهائی غم نیست اما تنهائی غصه هست

تنهائی سکوت انسان است

گاه باغم .گاه بی غم . وگاه آرامش

تنهائی گاه زائیده دروغ هاست

تنهائی گاه درزندان است

زندانی که درش بی گناهی خفته

تنهائی گاه اسارت انسان است به دست خود

تنهائی گاه سرگردانی دریک کوره راه است

تنهائی هرگز تنها نیست

درتنهائی تنها جسمت تنهاست

روحت  . فکرت واندیشه ات بادیگریست

زیرا درتنهائی به آنچه داری ونداری می اندیشی

گاه تورا محکوم به تنهائی میکنند

وگاه برای فرارازخود تنهائی

وزمانی  آرامش روح وروان

وقتی درتنهائی درانتظاری پس تنها نیستی

تنهائی تجربه تنها بودن نیست

تنهائی با دیگری زیستن درتنها ئی ست

تنهائی دروغ وراستی هاست که درهم یکی شدند

واین احساس ماست که درتنهائی تنها هستیم

s@rv

دل بریدن

نمی شود زمستی ومیخانه دل بریدو برفت

کجا روی چو شمع مرده که نورش به بادرفت

نمیتوان به بزم دوستان خودروکنی که میدانی

چراکه افسرده د ل شوی و آنجا نمی مانی

دل ازفراق یار بی وفا ی خودچوبرکندم

دوباره درغم بی کسی خود فرو ماندم

زحسرت این روزگار شوروشوم گریانم

ندانم دراین غربت غریب به که دل بندم

دیار عشق و امیدپر از رنج و بی وفائی بود

هر آنکه دل بریدم ازاو درش جفائی بود

دمی تو باده بریزوبنوش تا که خوش باشیم

که ماهمیشه اسیراین دل تنهای خود باشیم

s@rv

رنگها

کاش همه رنگها یکی بود

نه سفید ونه سیاه

نه بنفش ونه گلی

کاش اینهمه رنگ یکی میشد

جای رنگ تودلها مهربونی میشد

همه دعوا سر این رنگها دارن

یکی آبی .یکی قرمز یکی زرد

خوش بحال ما که باشیم یک رنگ

نه به این رنگ نه به اون رنگ

دیگه کاری نداریم

قلب ما سفید چون تور عروس

عشق عالم تو دلم نقش ببست

اینهمه غصه رنگها نخوریم

عشق خود اسیر غمها نکنیم

تا به کی اسیر این حرف ها باشیم

تا به کی دیگرون ورنگ بکنیم

نمیخوام رنگی باشم

نمیخوام عاشق دلتنگی باشم

تو ی این دنیا دورنگ وجود داره

یاسفید باشه یا رنگ مشکیه

توی جشن وعاشقی سفید باشه

رنگ مشکی تو عزاها میپوشن

رنگ آبی توی آسمون باشه

s@rv

نیست داروئی

من ره میخانه را گم کرده ام

بی خبر من مست دنیا گشته ام

گر گناه است بشکنید این جام را

چون نمیدانید که من دیوانه ام

درمحاکم حکم زندانم دهید

حد زنید شلاق برجان وتنم

درمیان عاشقان دارم زنید

چون نگویم راز این می خوردنم

من تهی دستم از مهرو وفا

ابلهی باشداینجا بودنم

صید ازصیاد نالد من زدل

کی توانی دید این رنج وغمم

ای طبیب من عاشقی بیگانه ام

هیچ داروئی نباشد ازبرای مشکلم

گر طبیبی درداورا چاره کن

دروصالش ناتوان گشته دلم

مست ومی خوردن شب وروزم شده

نیست دا روئی بجز می خوردنم

s@rv

آخرنباشد

ما خود گم شدیم درکارزار خویش

 کس نیست که بپرسددگر بارحال ما

هرکس رسید طعنه مستانه میزند

 روزی رسد که دنیا بگرددبه کام ما؟

 خوش باشی وامید هرجا که میروی

 آخر نباشد چنین روز وروزگار ما

s@rv

تولددرسکوت

برای آنها که تولد خودرا گم کردند

دیشب درسکوت تولدم بود

تنها من بودم ویک شمع نیم سوخته بود

شمعی که برای تاریکی شبهایم بود

جای تو هم آنجاخالی بود

کیک وشیرینی تولدم یک تکه نان بود

روی اون باشکر وروغن تزئین شده بود

نمیدانی چه زیبا بود

بخود میبالیدم که امشب جشن تولدم بود

اما میهمان من تنها گربه خانه بود

پشت سرهم برای کیک میومیو میکردهمش تو چرت بود

سگ همسایه هم دعوت داشت اما نیامده بود

آخه او ازشیرینی متنفر بود

راستی میوه هم زیادبود

چند تا ترب سیاه وقرمزکه باسبزی تزئین شده بود

قناری همسایه هم آهنگ تولد برایم خوانده بود

دکور اطاقم هم دود هیزم بود

آخه هوا خیلی خیلی سردبود

مانند هاله ماه سقف اطاق را زیبائی داده بود

همه رویا بودو خیال اما دلم درانتظار تو بود

آخر شب همه رفتند وشمع هم سوخته بود

تنها من ماندم با یک اطاق که پرازدود بود

واینهمه میوه شیرینی که روی دستم مانده بود

وجای تو که هم چنان خالی بود

s@rv

ما شمع مرده ایم درگور عشق خودپروانه نیستیم که هرسو گذر کنیم

بقیه نبودن

یکی بود بقیه نبودن

پس کسی نبود حرفتو گوش بکنه

با خودم حرف زدم

شاید خودم دردمو بدونم

اما یکی اومد گفت

این همون دیونست

s@rv

فرشته مهربانی مادر

مادرم امیدشب های سیاهم

مادرم ای عشق  پاک وباصفایم

ای نگین انگشتر این دست هایم

ای که تنهائی نشستی درکنار غصه هایم

ای که ازداغ برادر داغ دارد سینه هایت

در سیاهی ها نشینی تا نبینم اشکهایت

ازبرایم هم برادر بودی و من درکنارت

من که گم گشتم درون غصه هاوقصه هایت

ازغم همسر نداری طاقت این زندگانی

با همه آشفتگی تنها کنار من بمانی

من که از داغ برادر تاب تنهائی ندارم

ای که درسختی مرا هم سازهم آواز بودی

طاقت این اشک وغمهایت ندارم

غیرتو دیگر دراین دنیای فانی کس ندارم

گر بمانی پیش من دیگر تمنائی ندارم

چون نباشی جز فغان وناله ام کاری ندارم

سوختم زین دردو غمهای زمانه

بی تو گرمی نیست در این آشیانه

درکنار هم برادر با پدر درخواب هستند شادمانه

هردو رفتند این منم ماتم نشستم درکنارت کنج خانه

ازخدا خواهم که درپیشم بمانی

درغم وشادی کنار بسترسردم بخوانی

سربه دامانت نهم چون سالهای نوجوانی

قصه عشق جوانی با پدررا ازبرای من بخوانی

s@rv

انتظار دیگری بود

          هفته ئی بگذشت هفته دیگر رسید        

   بازهم خاموش بود کاشانه اش

            بی خبررفت و نبودش یک نشان          

   تا که پرسم حال او درخانه اش

                       دوستان آگاه ازاحوال او                      

  آشنایان باخبر ازرفتنش

                 هرکجا میشد برایش درزدم                 

   دوستان ودشمنان راسرزدم

          بی مروت ها که میدانند حال زارما       

   لب نبگشودند ومن ماتم شدم

                  آنشب ازنزدیک خانه ردشدم                

   خانه روشن بود  من پنهان شدم

                       اونشسته درکنار پنجره                      

  من زشادی هم چو گل خندان شدم

                      صبرکردم تارسدروز دگر                     

  تاروم بادسته گل من دیدنش

                     درزدم بااظطراب ودلهره                     

  درچوواشد شادوخندان دیدمش

                     لیک اودرانتظار دیگریست                  

    تامرادیدخنده برچید ازلبش

            من نشستم اونشست درگوشه ای         

   شاد بودم   چونکه سالم دیدمش

       هردوساکت گم شدیم درحال خویش     

     وقت چون بگذشت رفتم ازبرش

                   بانگاهی سرد همراهی نمود               

    انتظاردیگری بود انتظارمن نبود

                  تاوداع کردم زچشمش گم شدم              

   سجده کردم من که اودرخانه بود

                     اونپرسیدم که بازآیم دگر ؟                  

    من برای او چویک بیگانه بود

              بازخوشحالم که سالم بودوشاد           

      گرچه بامن یک دمی خندان نبود 

s@rv

یک نامه

یک نامه میفرستم برای تو

درتنهائی بخوان

آرام حتی برگ درختان صدایت نشنوند

اطرافت را نگاه کن

کسی سایه بانت نشود وزیرچشمی بخواند

بگذار دردمرا تنها تو بدانی

شایدتنهائی را حس کنی

که من تنهای تنها درسکوتم

وهرلحظه صدای آمدنت را میشنوم

شاید دیوانه ام !!!!

اینجا که جز صدای باد وخش وخش برگها چیزی نیست

اگر اینجا هستی چرا نامه مینویسم

این یک احساس است که نمیتوان نوشت باید حس کرد

واین احساس من است که درکنارم هستی

هرچند دوری  واینجا نیستی !!

s@rv

تو برو

تو برو تا که بدانم رفتی

تو برو تاکه بدانم زین پس تنهایم

تو برو اشک مرا د یده مگیر

من نخواهم که بمانی تو برای دل من

من نخواهم تو بسوزی برمن

من نگویم تو برای د ل من قصه بگو

قصه ما به تمامی برسید

بحث ناگفته ما گشت تمام

تو برو

من نگویم که به پای کفنم گریه بکن

حیف باشد که زچشمان تو باران بارد

تو برو درپی شمع دگری

نه بمان دربرخا کستر من

تو برو

بگذار که ابر

ازبرای دل من گریه کند

تا تو گریان نشوی ازبرمن

تو برو تاکه بدانم رفتی

s@rv

تا نفس دارم

خیالی نیست پرواز دگر دارم

برای دیدنت عشقی به سردارم

نمیدانم که این ره تا کجاباشد

دلی بیتاب برای دیدنت دارم

گناهم چیست هم رازتوگشتم من

برای عشق تو صدها سخن دارم

اگر طالع بودکارم به دنبال تو میگردم

به هرجا شدروم تاجان به تن دارم

همیشه موسم گل پیش من بودی

فغان ازدوریت دراین جهان دارم

گرفتارتو ام با عشق واحساسم

نمیدانی که من شور دگر دارم

زهجر تو دراین وادی گرفتارم

قفس را باز کن تا من نفس دارم

s@rv

آب ودونه

امشب که بابا برگشت خونه

بازهم قناریها براش آواز میخونه

منتظرند بابا بهشون اب بده ودونه

بابا غم میگیردش وقتی قناری میخونه

آخه دست بابا بازم خالیه

شکم بچه هم حالی به حالیه

مادری نیست که غم شون و بخوره

دستی به سروصورتشون بکشه غصه شون بخوره

 اونا ازیه طرف غم بی مادری دارن

ازاین طرف هم دردشکم خالی دارن

امروزم باز بابا بیکار بوده

برای یه پول سیاه تو خیابونا انتظار بوده

بابا دیگه خسته شده . بابا دل شکسته شده

میشینه یک گوشه ماتم میگیره

کوچیکه براش بهونه میاره

بابا ازغصه نگاهش میکنه

از ته دل واسه او تنها یه آهی میکشه

آخه اون بچه به امید نونه

غصه خوردن برای اون نون نمیشه

بابا دستی به سروروش میکشه

بازم ازخونه  بیرون میزنه

شاید این آخرشب لقمه نونی ببینه

توی این ظرفهای آشغالی که گوشه خیابونه

s@rv