سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

عشقی که دگرمرده

 ثبت شده در تاریخ یکشنبه 8 خرداد 1390 به شماره سریال 130948 در سایت شعرنو

وسایت شعر ناب

ای دیده چه میجوئی درچهره ی خاموشم

هِق هِق توبکن کمترچون پاره شده گوشم

یک لحظه کمی بنگر، سیلاب رهاکردی ؟

خیس است زاشک تواین جامه وتن پوشم

چون ابرزمستان هم ، کمترزتومیبارید

گرحامله اینجا بود ازدرد تومی زائید!

بیمارغمت گشتم یک دم تودگر بس کن

دیوانه وُمجنون هم زین عشق تومینالید

این چاره نمیباشداینگونه به غم هستی

بی چاره امیدی نیست درفکرجه بنشستی

برخیزدگرخوش باش کمترتوبکن ناله

عشقی که دگرمرده دیگربه چه دلبستی!

دایم که تواین شبها آشفته وُ دلسردی

هرروزکه با اشکت پیمانه ی پردردی

دیگرکه مرادی نیست برناله پرجوشت

انصاف نباشداین ، مارانگران کردی

هرچندکه این گونه تنها به تودل بسته

دانم که زباریدن دیگر شده او خسته

دربندگرفتاری ، کارت که شده زاری

چون مرغ اسیری تودریک قفس بسته

این دردکه درمان نیست جزرفتن میخانه

کمتر بنشین دیگر درگوشه ی این خانه

ماندن که دراین لانه ، دیگر چه اثردارد ؟

چون خاروخسی گردی درگوشه ی گلخانه

آرام روازپیشم این خانه بکن خالی

بودن به کنارمن دیگرندهد حالی !

برکس تومگوهرگزدرگونه ی من بودی

گُم کن تونشانم رابی غصه وُاحوالی

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com 

نفرین مادر (درسالگردتنهابرادرم)

 

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 10 خرداد 1390 به شماره سریال 131145 در سایت شعرنو

وسایت شعر ناب

زکوه رُنج بیزارم

درآن قُله برادر را فدا کردم

نوای گریه مادربه راهش من عطاء کردم

که فریادش بلندآوازه گردیده

پدرازغصه درخاک است

برادرغم به بر دارد

وخواهر داغ سنگین دگر دارد

کجائی  رُنج تا بینی

چراغ خانه خاموش است

قناری درقفس نالان ودرجوش است

ومادر گریدوگوید که نفرین باد

کوه رُنج بیزارم زنام تو

توفرزندم گرفتی خانه ای را پرزغم کردی

رفیقان پسررادرغم اش ازخودبه درکردی

پدرازغصه کشتی خانه راهم بی پدرکردی

برادررابه راهش راهی کوه وکمر کردی

وخواهررا که از غم دربدرکردی

وفرزندش گل نورسته باغش تو ای رُنج بی پدر کردی

میان قله های سرکش ویاغی

عذابت باد ، تو کوهی بی ثمر بودی

رفیقان یارفرزندم تورا نام ونشان کردند

وتو خنجر زدی ازپشت مارا غم به سر کردی

گرفتی جان فرزندم زدستت شکوه ها دارم

بگیرم انتقام خودزتو این آرزو دارم

که توامروز هستی

چون لجن درحوض ، بوی نایِ کوزه ی خالی

ومن غمگین وُبی تابم درشبهای این خانه

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com