سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

خسته ام ازاین همه ریا !

 ثبت شده در تاریخ سه شنبه 24 آبان 1390 به شماره سریال 150110 در سایت شعرنو

نقدوتحلیل این شعر توسط استادترکمان وخزائی عزیز دروبلاگ

http://shereyaran.blogsky.com/

**

هیهات هیهات ! احساسم درکوله باری دوش میکشَند

تادفنش کنند، وقیحانه با اوهام

وناله هائی درپشت آن ، سینه زنان

دلتنگشان هستم

اندوه گرفته چشمهایشان با تشویش

چه زارمیزنند ، مرده ندیده ها

شاید برای سنگینی این نعش کش احساس

که باریست بردوششان

پاهای غُل وُ زنجیربسته شان

چه امروزروان شده !

کاش احساسم بود ، تا برایشان اشک غم بریزد

تلوتلوخوران امتدادم نظاره میکنم

آن گوشه زمین گود میکنند ، آذین بستند !

برای خاک سپاری اش

تکفیر کنید ، نه خاک !

احساس کشتنی است نه خاک شدنی!

ریشه اش علفی سخت درانتهای وجودم برجاست

که درعمقتان ریشه دواند

عجب حلاوتی مانده درتنم ، آشفته بازاریست

سینه ها درد گرفته ! برسرمیزنند !

چه پریشان گشته این گیسوان رنگین کمان

وگونه های خیس شده ازسیاهی سرمه

خسته ام ازاین همه ریا

کاش بجای احساسم

خودم کول میکردند...

s@rv

گهی درخوابم وُگه گشته ام بیدار،شدم رسوادراین بازار

نه شعرم شعر گون باشد ، نمی خواهم شوم هوشیار

من ماندم وُ... تنهائی !

 ثبت شده در تاریخ دوشنبه 16 آبان 1390 به شماره سریال 149092 در سایت شعرنو 

وسایت:شهرشعر – شعر تک – شعریار – فیس بوک 

تحلیل سرکارخانم سارا چگنی زاده عزیز بر(من ماندم و...تنهائی) 

درسایت شعرنو 

دروبلاگ 

http://shereyaran.blogsky.com/

رسوب گرفته  رسوب گرفته قلم کالم

انباری ازقافیه کنارش تمرگیده

برای نوشتن شعری ، هنوزنبض اش گیردارد

اوزان اندیشه اش متورم ،

درحال انفجار

تاغزلهای بی معنا به هر سوپرتاب شوند

درساحل زانوبه سینه ! انتظار

شایدتلاطم کویرشعری به ساحل آورد

موج میغُرد

شاعردراندوه

قایق درگِل مانده

، سربه گریبان ، فرسوده بغض میکند

وثانیه های امیدروبه تاریکی

برعمق رگهایش تازیانه میزند

وبادنرم نرمک درتابوت ماسه ها

مدفونش میسازد

ملحفه ای ازپرسفیدزیربالین ماه پهن

تاتیره گی شب را افزون کند

وقلمی که غرق میشوددرمنتهی الیه خودش

بادلشوره های متعفن

وتکراری دیگربردفتر بی نقش ونگار

تزیین میکنم

تسلیتی بر نانوشته هایش ، باشاخه گلی پژمرده

 بازمیگردم ! بی هیچ شعروترانه ای

دیگربرای سرودن قلمی نیست

اکنون من ماندم وُ سایه ی تنهائی !

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com

ای شمع بسوزی ...!

 ثبت شده در تاریخ یکشنبه 1 آبان 1390 به شماره سریال 147342 در سایت شعرنو

وسایتهای : شهرشعر- شعرتک – پارس پوئتس

وقتی زخنده های تلخ خودسیر میشوم

بااشک دیده دوباره زمین گیر میشوم

یک دم نگاه به رخنه ی دیواردل کنم

گاهی به آینه بنگرم که من پیرمیشوم

ازبخت شوم خودزمحنت ایام خسته ام

همچون تغارترک خورده زاروشکسته ام

تنبور من شده چون بوریا پاره ای دگر

آنجا که سازنسازد، دلم برچه بسته ام !

درلابلای روز، خون براین جگر کنم

درتنگنای یک قفس، شب را به سرکنم

امروزچومیرود، مهمان فردای دیگرم

این کهنه لباس تنگ ، تاکی به برکنم

عمرم به سررسیده وُشادی ندیده ام

زین روزگارتلخ چه غمها چشیده ام

من هم جوارغصه ، نشستم کنارغم

هرروزمن خزان که بهاری نچیده ام

ای شمع بسوزی، که نباشی تومرهمم !

کمترتوزاره کن که خیس گشته پیرهنم

مهمان من شدی تو مراروشنی دهی !؟

یااینکه آمدی شعله فروزی براین تنم!؟

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com