سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

دیواته ی امثال ما

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 28 مرداد97 بشماره سریال درسایت شعر نو

اینستا گرام

یک نفردیگر نمیپرسد چه شداحوال ما

هرکسی اینجا نشسته تا بگیرد حال ما

دین وایمان رفته تنها بی وفایی مُدشده

این چه ظلم فاحشی افتاده براقبال ما

رفته بودم پیش رمالی درآن بالای ده

تا که تقدیری بجوید درمیان فال ما

تاسلامی کردم وزانوزدم برقامتش

خودبدانستم نمیباشد چنین حلال ما

گفت برو فکری بحال روزگار خودبکن

کم بشین اینجا به امید کلام لال ما

گرکه فالی بودواقبالی نصیب خودکنم

سحروجادو کی گشاید، واکند اشکال ما

پس برو خودباش وکمتر ناله وزاری بکن

پُرشده اطرافمان دیوانه ی امثال ما

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

مثل تاس تخته نردیم

ثبت شده درتاریخ شنبه20 مرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستا گرام

ما دراین دنیای وانفسا ، پرازکابوس ودردیم

آنچنان بیخودشدیم ، باخود دمادم درنبردیم

زخم سنگینی زدند بردل ، نجیب ونا نجیبان

خسته ایم ازعاشقانِ بذله گو ، با خودچه کردیم

مانده ایم درشهر خاموش ، کوچه های غم گرفته

روزوشب درخود بغلتیم ، مثل تاسِ تخته نردیم

همچویک آتشفشانِ یخ شدیم بی عشق وشادی

درکنارعشق سوزان ، همچنان ما سردِ سردیم

سرگریبان ، بارِ سنگینی بدوش و خسته ازراه

بی رفیقان میرویم ازآشیانه ، برنگردیم

چون غریبه دردیارِ خودشدیم حیران وویران

دربهارانی خزان گشته ، درختی زردِ زردیم

**==**==**==**

بگشای درِخانه که غم، شده مهمان امشب!

چه کنیم ؟ خوگرفته به سراپرده ی ما!

دیرگا هیست او منتظر است ، بسوزد، جان وتن من

قفل برچفت درخانه مزن،اوشده خسته ی راه

اسیراست پشت درِ ما

مهمان است ، عزیزاست ، برکلبه ی ما

جام اشکم تو بیار ، که بریزم برای دل او

تا نوشدوسیراب شود

وآسوده شودخاطراو

اخم ازچهره ی خود برچیند

طبابت بکند خنده بی معنی ما

گرکه درمان نکند ، غم برودازاینجا !

چه کنیم بی غمها ؟

که تلاطم بشودسینه ی ما

وپریشان حالیست درخنده ی ما

باز کن در

اومنتظر ضجه ی ماست

تاکُشد شادی مستانه ی ما

که بمانیم من وتوبا غمها ، زیراین سقف سیاه

افسوس نمیداند او

سالهاست ، غصه هارفته به باد!

همه ازخاطرِ ما...!

 s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

صدایم کن

ثبت شده درتاریخ شنبه13مرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

نگاه کن بریدم ازاین عشق ورسوایی خود

شدم خسته ازحال واحوال وتنهایی خود

کجای دلم جا دهم اینهمه دردوحسرت

پریشان وزارم من ازشوروشیدایی خود

چگونه گره خوردم ازدرد بی همزبانی

چودامی اسیرم به صحرا ندارم شبانی

دراین روزگاری که عشق ومحبت نباشد

... برادرنگیرد چنان ازبرادر نشانی ...

غمی کهنه عمق دلم مانده ولانه کرده

پریشان شده خنده ها،غصه ها شانه کرده

صدایم کن ای عشق تنهای شبهای سردم

نرقصان مرا، سوزسرما به دل خانه کرده

**==**==**

گم شدم!

درتلاطم روزوشبهای یک نواخت

بطن هیاهوی هفته ها!

تکراربی فروغ شهر

چشمان گرسنه ی سنگ فرش کوچه ها

از گامهای مرده ورفته ازیاد

گم شدم درسایه ی بی رحم روزگار!

بردوش آسمان غم واندوه بی امان

آتش جانسوزسرمای اشتیاق

نغمه های فرورفته درگلو

دیدن آغوش های خسته ازعشق بی نصیب

درخلوت خالی ازمهرو عاطفه !

رویای خندیدن وفریادعاشقی

عریانی ابرهای نازا وبی ثمر

میان بهت وسکوت خود

خاموش میکنم فانوس بی رمق!

تفاوت  ندارد کجا تاب میخورم !

دربن بست راه یا خاطرات تلخ!

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

برایم فال نیست

ثبت شده درتاریخ شنبه6مرداد97به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

ساقی بریزجامِ میِ نابت  که شوروحال نیست

من گم شدم درکوره راه خود دگراحوال نیست

درب قفس بازاست ، اما کوتوان پر زدن

وقتی برای پرکشیدن دل شکسته، بال نیست

سرریزشدپیمانه ام ، دیروزوامروزم گذشت

حس میکنم ازروزگار ،شادی ما حلال نیست

تا کی اسیردردها باشیم دراین ویرانه ها

ازسرگذشته آب وُ امیدی براین اقبال نیست

رمال هم باسحروجادوبش دگرکاری نکرد

ازبخت بد این فال حافظ هم برایم فال نیست

**==**==**==

نشسته ام کنارگورخود

انتظارتابوتم!

کلافه ام !

ازاین جماعت سینه زن

اشک می ریزند برقبربی مرده !

چه دانند تفاوت جسم با اندیشه را  ! ؟

که دوش میبرند

کز کرده گوشه ی دگر پیرزنی

 اشک غم روان ، زجه میزند !

برای منی که زنده ام هنوز !

و نظاره میکنم

چگونه ناباورانه کول میکشند اندیشه ام !

درتابوتی خالی ازجسم من

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

 

برگل نشسته زورقم

ثبت درتاریخ دوشنبه1مرداد97 بشماره سریال درسایت شعر نو

اینستا گرام

ازدوریت باری گران ،افتاده روی دوش من

بیزارم ازاین سایه ام ،دیگرگرفته هوش من

هرجافراری میشوم، اووصل دامانم شده

داندتولذت میبری ، ازفکروحرص وجوش من

بازادرآغوشم بگیر ، تاخستگی درمان کنم

این دردتنهایی دل ، درسینه ام پنهان کنم

حالم پریشان میشود، ازسایه ی تنهای خود

دارونمیگیرد مرا، تا مرهم چشمان کنم

گفتی که جادو میشوی، هرگزنباشد باورم

خشکیده افکارت چرا، من عاشقم تی ساحرم

دریای دل آشفته است ، برگِل نشسته زورقم

زندان عشقم کرده اند، باجرم اینکه کافرم

**==**==

گاهی ، تو کوچه پس کوچه ای

همه نگاهت میکنند

تو خودت گم میشی وخیال باطل میکنی

باخودت میگی ،

شاید  رنگِ لباسم میبینند

شاید چشمهای زاغم ،

شاید چهره ی بازم، شایداین رُژِ لب هام

شاید کفش سیاهم

یا این موی پریشان

که گم میشه درش دستهای انسان

شاید لبهای غنچه

که باز میشه مثل گلهای باغچه

یا این دکمه بازم

که پیدا شده این سینه نازم

شاید ریش و سبیلم

با این عینک دودی، یا این کت وکراوات

به آخر که رسیدی به چشم خود میبینی

نوشته روی دیوار

دراین کوچه نگردید

همه دیونه هستند !

 چقدرخیال باطل...!!

s@rv

Sherno.com/perofile.php?id=5531