دلم میخواست ماهی باشم توحوض خونشون باشم
تا بیاد نگاه کنه
گاهی هم شاد باشه دستی به بالم بزنه
ولی امروز که اومد
نمیدونه من کی ام . فکر میکنه غریبه ام
نمیدونه که دلم اسیرو شیدای اونه
نمیدونه سالها منتظرم
تا که پیداش بکنم
ولی وقتی منو دید هیچ نشناخت
چون که من پیر شدم اینجا زمین گیر شدم
روزی باهم چه صفائی داشتیم
همیشه باهم دیگه حال و هوائی داشتیم
او که رفت دیار غربت بمونه
من به امید او اینجا موندم
حالا برگشته به این دیار خود
تا ببینه یار بی قرارخود
نمیدونه پیرو سرگشته شده
نمیدونه ازهمه خسته شده
فکر میکرد گدای این کوچه منم
سکه ای سیاه گذاشت تو دامنم
او برفت دوباره من تنها شدم
کاش میشد ماهی باشم تو حوض خونشون باشم
تا بیاد نگاه کنه
شاید روزی بدونه. من همون اسیروحیرون اونم
s@rv
سلام ...
چه قالب جالب و تکی داری در عین سادگی بسیار زیباست..
در وبلاگ شما یک نوع صمیمیت و آVامش به چشم میخوره...
همشهری منم که هستید...به کلبه لیلی هم سری بزنید.. متشکرم..