نمی شود زمستی ومیخانه دل بریدو برفت
کجا روی چو شمع مرده که نورش به بادرفت
نمیتوان به بزم دوستان خودروکنی که میدانی
چراکه افسرده د ل شوی و آنجا نمی مانی
دل ازفراق یار بی وفا ی خودچوبرکندم
دوباره درغم بی کسی خود فرو ماندم
زحسرت این روزگار شوروشوم گریانم
ندانم دراین غربت غریب به که دل بندم
دیار عشق و امیدپر از رنج و بی وفائی بود
هر آنکه دل بریدم ازاو درش جفائی بود
دمی تو باده بریزوبنوش تا که خوش باشیم
که ماهمیشه اسیراین دل تنهای خود باشیم
s@rv
سلام مثل همیشه زیبا بودن
جناب لقمانی سلام
مرابا اسم فانی لینک کنید