دوباره به پشت شیشه های کبود خانه بیا
دوباره مراازکنارپنجره ات نگاه کن
چراغ خانه خاموش است ولی
من تکرار رفت وآمدنت را
ازپشت شیشه های کبود میبینم
که چگونه آرام وبه هربهانه میگذری
تا برخموشی ام نظاره کنی
برو وباز به هربهانه بیا
ودزدانه مرا بنگر
که چگونه ساکتُ خموش
دراین سرمای جان سوز
درانتظار توهستم هنوز
تو رفتیُ بازدوباره بیا
که میلرزم ازتب وسوز
وبازدرانتظارم که توبازآئی
ببینم تورا که دزدانه مرامینگری
وتو این بار
نظاره گرسایه ام باشی
که درامتدادشب محو می شود
s@rv
سلام .
وبلاگ قشنگی داری .
خوشحال میشم به منم سر بزنی .
اگه خواستی تبادل لینک کنیم بهم خبر بده .
عشق را تنها میتوان بر فرازِ واژهگان دید.
احساسهایِ تان را ستایش مینماییم.