کار بلبل خواندن آواز شد* تا که او با یار خود هم ساز شد
او بخواند یار شیدائی کند * تا بگیرد کامُ رسوائی کند
تا نفس دارد بخواند درقفس* مست گردی ازصدای این نفس
گل برقصد با صدای نرم او* شمع روشن بانوای گرم او
پرزند پروانه گرد حال او* آسمان گریان شود ازکار او
او بداند چیست د رآوازاو* نیست شیدائی دراین آوای او
کس ندارد ازدل وحالش خبر *آنقدر خواند که گرددخسته تر
چون توانش ناتوان شدخسته شد *او نِشیند. چون دهانش بسته شد
کار او دیگر به آخر میرسد *جان او دیگربه پایان میرسد
تا صدا دیگر نباشد درنفس* نیمه جان پر میزند دراین قفس
چون نباشد درکنارش هم نفس * تا که شاید آیدش یک دادرس
دادرس درحال شیدائی بود* بی خبراز حال این بلبل شود
شورِعشقُ عاشقی درکام او* مرگ بلبل را نبیند چشم او
خون بلبل از قفس بیرون رود* اشک گل برسینه صحرا خَزَد
شمع خاموش است دردامان او* پر زند پروانه گرد جسم او
دم به آخر میرسد شب میرود*مرگ بلبل. قصه آخر میرسد
s@rv
سلام استاد شعرتون مثل همیشه عالی بود. ممنون از حظورتون که مثل همیشه پر رنگ و طراوت و شادابی به تمام شعرا میده.ما را هم بی نصیب نگذارید والسلام.ا.م.سار
سلاک جناب لقمانی عزیز
آفرین زیبا سرودید
شرمنده کمتر سر میزنم
موفق باشید
سلام بر استاد گرامی
دوباره خواندمتان ولذت بردم ازینکه بما سر میزنید ممنونم ببخشید در انتهای شعرم نتوانستم جداگانه از شما تشکر کنم امیدوارم در شهر زیبای شیراز همیشه خوش وسرحال باشید
سلام استاد زیبا بود
جانت جوشان
قلبت شعر افشان
و قلم
ایمان.
نوشته های مرا می توانید در این نشانی ها بیابید:
۱.هفتمین ققنوس
http://7thghoghnoos.blogfa.com
۲. پرنده نیست
http://parandehnist.blogfa.com
۳. کتابخانه نیما
=http://nimalibrary.blogspot.com/search?q
۴. تصویر عشق خاطره
=http://farapooyesh.blogspot.com/search?q
5. وبلاگ
http://nimakhosravi.mihanblog.com