سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

آبستن غم

 blue flower blue flower  blue flower

چراباید برای لحظه هایم من همیشه درغم واندوه باشم

چرا باید به تنهائی دراین دنیا همیشه من بسان کوه باشم

چرا درمان نگردد درد  تنهائی دراین غربت که میدانم

که باید تا ابد درفکر غمهای فراوان دگر باشم

مگر جز عشق ودلداری چه کردم من دراین دنیا

که باید این چنین درسایه غمها اسیرو دربدرباشم

چرا باید بسوزد این دلُ هرگز نگویم درد جانسوزم

تنی آلوده ازدردُ پریشان حالُ من هم درفغان باشم

پریشانم ازاین نامهربانیها پشیمانم ازاین الفت

که دردل پرورانیدم که امروزهم چنین باشم

گناه من چه بود تنها برادرراگرفت ازمن

که امروزم بجای بوسه برصورت به سنگ قبر او باشم

برادر راگرفت این روزگار تلخ ونا عادل

پدرهم عزم رفتن کرد.  تا که دیگر بی سخن باشم

چه حاصل بود ماندن در جهان تلخ وناکامی

نمیشد من به جای او. هم راز برادر یا  پدر باشم

بیا ای آسمان بس کن ازاین ظلمی که میباری

که من آبستن غمهای فردای دگر باشم

s@rv

نظرات 2 + ارسال نظر
سید مهدی نژادهاشمی دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ب.ظ http://sabzevar-sher.persianblog.ir/

استاد عزیز وبلاگ زیبایی دارید احسنت

ابوالقاسم حیدری دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ب.ظ http://javedanehha.blogfa.com

سلام استاد لقمانی


زیبا خواندمتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد