باورنمی کند که گم گشته ام هنوز
درخاطرات تلخ سرگشته ام هنوز
باورنمی کند که بی باروحاصلم
ازدردعشق درمان نگشته ام هنوز
باورنمی کند که مراهیچ کس ندید
چون شمعِ خاموش گشته ام هنوز
باورنمی کنددراین دریای غصه ها
تک قطره اسیرامواج گشته ام هنوز
باورنمی کند که چو دیوانه ای شدم
زنجیرغم به دست وپا بسته ام هنوز
باور نمی کند اسیرخرابات گشته ام
خودرابه می ومیخانه بسته ام هنوز
باورنمی کند چو مرغی شکسته بال
درب قفس به روی خود بسته ام هنوز
باورنمی کندحاصل عمرم به بادرفت
با اینهمه دل به نگاهش بسته ام هنوز
باورنمی کندقطره ی ساحل نشسته ام
درانتظارموج طوفان نشسته ام هنوز
باورنمی کند مرا که درساحل خیال
امید به باد و باران نشسته ام هنوز
باورنمی کندآغوش روزدربسترم نبود
درانتظارشب هجران نشسته ام هنوز
باورنمی کند برای یک بوسه ازلبش
بیمارم وامیددرمان نشسته ام هنوز
s@rv
سلام جناب لقمانی
مرسی/چه شعر قشنگی هم تلخ هم شیرین هم ناامید کننده هم پرامید
باورنمی کند مرا در ساحل خیال
امید به باد وباران نشسته ام هنوز
مرسی-شیرکوند
سلام مجدد
یه شعر تازه دارم ممنون میشم بخونید وازتجربیاتتون بهره مند بشم
شعرقشنگتونو صبح خوندم و نظر دادم نظرم نیست اما!!!
لذت بردم از خوندنش
طبق روال همیشه
صمیمی و مهربان با دلهای شکسته
سلام استاد کریمی عزیز دوست من شعر زیبایی بود
به روزم با :
اینجا تمام کودکی ام درد می کشد
در افت و خیز خالی الاکلنگ ها
استاد واقعی هستید