امروز صبح خیلی زود صدای خش وخشی که ازکوچه میامد ازخواب بیدارم کرد .
آرام آرام درب کوچه را گشودم
چشمم به مردی سیه چرده افتادکه درآن ساعت روز گاه باسینه خودچوب بلندنظافت را نگه میداردوها میکند تا دستانش گرم شود
بعددستان را بسوی آسمان بلند میکند تا شاکر خدایش باشد و به نظافت کوچه ادامه میدهد
یک لحظه فکر کردم چه فرق است بین من واو
آری هردوانسانیم...
سلام دوست عزیز من همسر مسعود شکرانی هستم ، سلام ای دل ، در سایت شعر نو ، ممنون از نظرتون و باید بگم وبلاگ زیبایی دارید ، موفق باشید
سلام خسته نباشید میخواستم بدونم که شما تمایلی به تبادل لینک با سایت طلوع فردا دارین اگر تمایل داشتین ما میونیم یا لینک شما رو داخل سا?ت قرار بدیم یا این که یک تبلیغ رایگان بهتون بدیم منتظر خبر شما هستیم
سلام
منونم از محبتتون
مدتهاست میخوام این کارو کنم ولی میترسیدم
از انتقاد
ولی بالاخره با خودم کنار اومدم
پی همه چیزو به تنم مالیدم و اومدم بالاخره
از هر انتقار هم نمیترسم
فقط بی احتارمی نکنن که براشون قاطی میکنم
راستی اپ زیبایی بود
با همیشه فرق داشت
سلام
ممنون از حضورتون
وبلاگ زیبا با محتوایی زیباتر دارید
موفق باشید
سلام جناب لقمانی
تو محله ما هم یه رفتگر هست که شبا پسرش میاد کمکش فکر کنم 15 یا 16 ساله باشه گاهی یه چای مهمونشون می کنم اینقد خودم دوست دارم این کارمو!!
پست خوبی بود/مرسی
با سلام
از حسن نظر - یادداشت شما و وقتى که گذاشتین متشکرم .
شاد و خندان و سلامت باشی
سایت و اشعار جالبی دارید
عالی بود باعث افتخارمه اگه به سرای من بایید و من از نظرات خوبتون استفاده کنم.