ثبت شده در تاریخ سه شنبه 23 شهریور 1389 به شماره سریال 80450 در سایت شعرنو
*******
ماهم که خسته ایم ازروزگارخویش
درهاکه بسته ایم برکاروبار خویش
هیچ کس که دق الباب آن نمی کند
بایدگذشت ورفت ازاین دیارخویش
دیگرچومرغی پریده ازقفس شدیم
بی پرشدیم وباردگربی نفس شدیم
تنهاوبیقراربرسرهرکوی وبرزنی
چون شاخه ای که آخرهَرَس شدیم
هرکس دگرشنیدقصه ی رازنهان ما
ازماگرفت شادی این دل شادمان ما
خندیدورفت شایدکه دیوانه دیده بود
افتاده گوشه ای دگر،خالی کمان ما
بحریست جهان دراوغرق گشته ایم
دل را به امواج وباد دریا بسته ایم
شایدکه نصیب مان نشودعمق آبها
امروز خسته انتظارفردا نشسته ایم
شاید به کام ما رسید آفاق خوشتری
غم راخزان گرفت وآمدبهاران بهتری
درهای بسته که عمریست بسته بود
دستی رسیدو گشایند درهای دیگری
s@rv
سلام دوست خوبم.وبلاگ خیلی قشنگی دارین.خوشحال میشم اگه مایلید با هم تبادل لینک داشته باشیم.من رو میتونید با اسم هوشنگ ابتهاج لینک کنید و بهم خبر بدین که شما رو به چه اسمی لینک کنم
سلام جناب لقمانی عزیز
بسیار تا ثیر گذار می نویسید.
مهرگان با بداهه گویی از دفتر شور عشق به روز شد .منتظرم[گل]
ای سرو آزاده ..... سایبانت انبوه و پرطراوت باد
سلام
با تاوان سادگی به روزم و چشم انتظار نگاه نوازشگر شما
ژرف اندیش مانید و سرشار از حس ناب عاشقی
سلام اقا کریم
ممنونم الانم که اومدین لطف کردین
خوشحال شدم دیدمتون
به امید دیدار
مثل همیشه خواندنی ودلنشین
سلام!
عالی بود آقای لقمانی