ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 22 مهر 1389 به شماره سریال 83141 در سایت شعرنو
****
لحظه ها را زن فراموشش شده
درد دوران تا بنا گوشش شده
خسته ودرمانده شداماچه سود
بار این غمها که تن پوشش شده
آشیان گم کرده ووامانده شد
دیگر ازاین کاروان جامانده شد
کام دل ازاو گرفت این روزگار
ننگ ورسوائی به اوفهمانده شد
آسمان برحال اوگریان شده
اشک غم درچشم اوپنهان شده
بی قرار ازروزگار پر فریب
درد او امروزبی درمان شده
نیست ایامی که اوشادی کند
یا کسی ازحال او یادی کند
بسکه محنت برسرش آوارشد
او چه میداند کجازاری کند
s@rv
احسنت بر قدرت بیانتان