ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 5 آبان 1389 به شماره سریال 84409 در سایت شعرنو
وسایتهای آوای دل وشعرناب
*************
مرا به دارملامت مزن که ویرانم
زداغ عشق تومن بی نشانه میمانم
چه شکوه هاکندم دل زبی وفائی تو
دراین قفس غم چو مرغ بی جانم
چه گویم ازاین دل که پاره پاره شده
که در بهارتوخزان من دوباره شده
به خاک خودنشستم که راز هاگویم
که درعزای خودنشستن راه چاره شده
دریغ ودردازاین شکوه های پردردم
کنون دگراززمین وزمانه دل سردم
به عمرخویش ندیدم این جفا کاری
که آنچه رسیدست خودبه خودکردم
بیاتوچاره نما دمی به دردجانسوزم
که من دراین روزگارغریب میسوزم
به روزشادیهاکه غم کوله بارم شد
امیدشب که ندارم، بیابشوُ روزم
s@rv
سلام
خرسندم از اشنایی تون... هفته ی آینده قرار است به تهران بیایم... نشانی انجمن، کارگاه ... جلسه نقد و... را از یکی از دوستان خواستم اما به دلیل عدم حضورشون و نداشتن اطلاع دقیق از زمان جلسات نشانی شما را برایم ارسال کردند... سپاسگذار می شوم اگر نشانی و روزهای انجمن را برام بفرستین... ممنونم
لوور اتاق توست
با نورپردازی ی چراغ مطالعه ای که
نیمه ی تاریک صورتت را به ماه تحمیل می کند .
به مردمان آن .....
به روزم
جناب لقمانی گرامی سلام.
1. مقدم تان همیشه مبارک است و حضورتان مایه دلگرمی و امتنان، چه نیازی به دعوت که همیشه سرفراز خواهم بود از حضورتان.
2. سروده هایتان چون همیشه سرشار از صفا ست.
شادکام باشید
درود بر استاد گرامی
شنیدن صدای صمیمی شما بزرگوار بسیار خوشحالم کرد برایتان آرزوی روزهای شاد را دارم
احسنت استاد
کمال را به اوج رساندی
به زیبائی آغازیدی و با حسن به اتمام رساندید
مرا به دار ملامت مزن که ویران
زداغ عشق تو من بی نشانه میمانم
داری که داغ می شود
تا ملامت گویان را شماتت بی نشانه ای شان گردد
مرغی که به جای چهچه پاره پاره بی جانیش را زار می زند
.............
وبا کوله بار غم
به دل شب می زند
که درمان تنهائی هاست