سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

کاش بازبچه بودم امابابابود

 ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 17 آذر 1389 به شماره سریال 111796 در سایت شعرنو

وسایت شعرناب 

****

خاطرات بچه گی مانده درخیال من،کوچه کوچه زیرپا

بازی الک دولک،عابران راغلغلک

کاسبان کوچه ها،خسته ازکارهای ما

گاهی هم پرتاب سنگ به شیشه ها

گاه زنگ خونه ها،ضجه ازدستهای ما

فحش ازهمسایه ها،یا شکستن گُلوپِ کوچه ها

روی اون بام حموم مردونه،ازکنارشیشه ها

آب یخ کرده بریزیم روهمه

تا که تون دارحموم بایک چماق

با همون لنگ حموم، بکنه دنبال ما

شب که میشد خسته از بازی روز

بالباسی پاره دستانی کثیف،بازگشت به خونه ها

دادوبیدادپدر،مادرازدادپدرمیشد پَکَر

بچه جان درست کو؟ مشقت کو؟

حیف اون پولی که خرج توکنم

کم بجای مدرسه بابچه های ناخلف بازی بکن

نمیخواد درس بخونی ، بروسربازی بکن

عاقبت هم زیرشلاق وکتک،پای من تویِ فلک

یا با ترکه ی نار،بادودستهای توحوض یخ زده

نوش جون همه تون، دودست من سیاه میکرد

منوُغُرغُرکردن مادرم قهر کردن

شاباجی توپستوپنهان گشتن

بعدازاون تویِ جوغن گوشت کوبیدن

شام ما یخنی نخود،یاشبی هم دوپیازه آلوبود

درس ومشق ومدرسه ،هیچ نبودتوکارمن

تحفه یِ هرسالِ من

نمره های همه صفر،درحساب وهندسه

درسهای دیگه ، قربونش برم همه ناپلئونی بود

شب جمعه همگی شاهِ چراغ،کارما زیارت این آقا بود

مادرم ،چادُرش رویِ دوچشمهاش میگرفت گریه میکرد

اومرادعا میکردبچه ام قبول بشه

زودتربزرگ بشه عاقل وُ سربه زیربشه

حالا ماقبول شدیم ،بزرگ شدیم عاقل و سربه زیرشدیم

بابا نیست تا ببینه،بچه بی درس وکتاب، حالا استادی شده

کاراو هم شده شعرو شاعری چون فوت آب

شعراو نه وزن داره نه قافیه ،که قلم گشته زدست او کباب

تابه اونجا که سعادتخانی گفت،همه دلنوشته بودشعرنبود

کاش بازبچه بودم شعرنبود ،اما بابابود

s@rv

(آجان : پاسبان) - (گُلوپ : لامپ) – (ترکه نار: چوب انار) – (شاباجی: آبجی ) –(یَخنی نُخود : دیزی .آبگوشت نُخود) – (دوپیازه آلو : خوراکی باپیاز.سیب زمینی وتخم مرغ وادویه ) – ( جوغن : هاون سنگی )

نظرات 4 + ارسال نظر
شب افروز چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ http://shabafrooz-3.persianblog.ir

استاد سخن سخنوری کن
دل را به سخن تو رهبری کن

(لقمان)* ادب تو بوده ای تو
بر اهل ادب پیمبری کن

ای شمس دلم چه میکنی تو
در این دل من منوری کن

دل در هوس شراب کامت
ساقی شو سِحر ساغری کن

در خلوت خود نشسته ای تو
بیرون شو ز خلق دلبری کن

افسون لبت گرفته ما را
ما را تو حیاط دیگری کن
///////////////////////////

*به ادب شاگردی تقدیم می کنم به مهربان استادم
جناب لقمانی عزیز

رسول یوسفی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام استاد.ممنونم که شعر های منو در سایت شعر نو دنبال میکنید.۰۹۱۷۴۱۵۴۳۰۳ این شمارمه.خوشحال میشم اگه قابل بدونین و تماس بگیرید

ساعت هفت پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://bazrafkan.ir

سلام اقای لقمانی دلم شدیدا هوایتان کرده.
برچسبهای ناچسب را بخوانید...

مهدی بازیار پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://tanhaterinasheg.blogfa.com/

سلام استاد زیبا بود
منم به روزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد