ثبت شده در تاریخ جمعه 22 بهمن 1389 به شماره سریال 119462 در سایت شعرنو
وسایت شعرناب
**
تونگهبان اوهام ژنده ای
باخاطرات کال
واحساسی مچاله شده درهراس
درسکوتی تلخ وخاموش
شعری هستی باواژه های نیرنگ
که صدایش دربسترحنجره محبوس شده
وقلمی دردست که نای نوشتن نیست
جمله ای بی ابتدا
که با انتهایش درهم میلولند
تنهاآنچه مانده بجا
تشویش
هیزمی هستی روشن
درزیر جِل جِل باران سیل آسا
که دودبه هوابرخاسته ازآن
رسواگرخاموشی ات هست
تو بوف کوری
نه درپرواز، درقفس
که مرغان عشق برشاخه ی درختان
نظاره گرسلول درهم شکسته ات هستند
شمعی بی نورکه دیگرتوان نورافشانی ات نیست
ازسرمیسوزی وازگوشه میریزی
تادرخوددفن شوی
دیوارخیس خورده ای ،که برخودآوارمیشوی
تو غده ی چرکینی ، درسینه ی دردمندان
نه مرهم برتاول
ودرتلاطم افکارنادانی خودغرق
توتردیدی درحقیقتی ناباور
واختناق واژ ه ها
غرق درژرفای تفکرات سودازده
بازکن افسارمنگ اورنگ
ارتجاع روبه فناست
فریادها درخروش تسخیرعشقی جاودانه
گوشهایت را مگیر
تندیس افکارت دیگر شکسته
s@rv