تقدیم به بزرگواردوستم استاداحمدالبرز
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 25 فروردین 1390 به شماره سریال 125741 در سایت شعرنو
گفتم که نگاه تومرا آتش جان است گفتی نشودباورمن، فکرتو آن است
گفتم چو بمیرم که تو با خنده نگردی گفتی چوبمیری توکه با زَنده نگردی
گفتم چه کنم مهرتوراجان به لبم کرد گفتی که دگرناله ی توغرق تبم کرد
گفتم من دیوانه چرا دل به توبستم گفتی بخیالت که منم مثل تو هستم
گفتم توبیا گوشه ی چشمی به دلم کن گفتی پکرازحال خرابِ تو ، ولم کن
گفتم نشودیک نظری روبه من آری گفتی شب وُروزتوشده گریه وُزاری
گفتم مزن این وصله ی ناجوربه بارم چون نیست مرا فرصت دیدارتوزارم
پس شعرچه باشد توبرایم به سرائی گفتی که دلم سوخت که ازغصه درآئی
کم شعربگونیست درآن معنی وُمقصود چون وزن درآن نیست بخوانی بشودپود
دانی که توشاگرد، من استاد تو بودم؟ با اینکه توتنبل شده ای یاد توبودم
خندیدم ازاین حرف دلت شاد نشستم چون باردگرعاشق وُ شاگرد توهستم
سلام دوست نازنین و برادر بزرگوار
شعر زیبایتان گل خنده را بر لبهایم نشاند و زبانم را به تحسین گشود
درود بر شما و این طبع و قریحه و ذوق و استعداد و این قلم شیوا و دوست داشتنی
و تبریک به جناب البرز
سلام و درود فراوان به جناب لقمانی
بسیار زیبا بود لذت بردم
منون از شعر نابتون
بسیار جالب سروده بودید . دست مریزاد