سروناز

اشعارکریم لقمانی

سروناز

اشعارکریم لقمانی

خام بودم ،

ثبت شده درتاریخ جمعه 2شهریور97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستا گرام

فکرمیکردم که اوتنهاهم آغوش من است

کی بدانستم فقط غم بار  بردوش من است

مست بودم من ، اسیرعشق بی بنیاداو

تازه فهمیدم که غصه بازتن پوش من است

رازها میگفت برایم تا که خام اوشدم

لقمه ی چربی برای وقت شام اوشدم

عشق راباورنمودم بی خیال حیله ها

خام بودم ! برخلافش تن فروش اوشدم

حال او دارد برای دیگری تب میکند

گرم آغوشی دگر هرصبح راشب میکند

غرق گشتم من ، میان خاطرات مرده ام

عاقبت هم عشق را بی دین ومکتب میکند

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

دیواته ی امثال ما

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 28 مرداد97 بشماره سریال درسایت شعر نو

اینستا گرام

یک نفردیگر نمیپرسد چه شداحوال ما

هرکسی اینجا نشسته تا بگیرد حال ما

دین وایمان رفته تنها بی وفایی مُدشده

این چه ظلم فاحشی افتاده براقبال ما

رفته بودم پیش رمالی درآن بالای ده

تا که تقدیری بجوید درمیان فال ما

تاسلامی کردم وزانوزدم برقامتش

خودبدانستم نمیباشد چنین حلال ما

گفت برو فکری بحال روزگار خودبکن

کم بشین اینجا به امید کلام لال ما

گرکه فالی بودواقبالی نصیب خودکنم

سحروجادو کی گشاید، واکند اشکال ما

پس برو خودباش وکمتر ناله وزاری بکن

پُرشده اطرافمان دیوانه ی امثال ما

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

مثل تاس تخته نردیم

ثبت شده درتاریخ شنبه20 مرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستا گرام

ما دراین دنیای وانفسا ، پرازکابوس ودردیم

آنچنان بیخودشدیم ، باخود دمادم درنبردیم

زخم سنگینی زدند بردل ، نجیب ونا نجیبان

خسته ایم ازعاشقانِ بذله گو ، با خودچه کردیم

مانده ایم درشهر خاموش ، کوچه های غم گرفته

روزوشب درخود بغلتیم ، مثل تاسِ تخته نردیم

همچویک آتشفشانِ یخ شدیم بی عشق وشادی

درکنارعشق سوزان ، همچنان ما سردِ سردیم

سرگریبان ، بارِ سنگینی بدوش و خسته ازراه

بی رفیقان میرویم ازآشیانه ، برنگردیم

چون غریبه دردیارِ خودشدیم حیران وویران

دربهارانی خزان گشته ، درختی زردِ زردیم

**==**==**==**

بگشای درِخانه که غم، شده مهمان امشب!

چه کنیم ؟ خوگرفته به سراپرده ی ما!

دیرگا هیست او منتظر است ، بسوزد، جان وتن من

قفل برچفت درخانه مزن،اوشده خسته ی راه

اسیراست پشت درِ ما

مهمان است ، عزیزاست ، برکلبه ی ما

جام اشکم تو بیار ، که بریزم برای دل او

تا نوشدوسیراب شود

وآسوده شودخاطراو

اخم ازچهره ی خود برچیند

طبابت بکند خنده بی معنی ما

گرکه درمان نکند ، غم برودازاینجا !

چه کنیم بی غمها ؟

که تلاطم بشودسینه ی ما

وپریشان حالیست درخنده ی ما

باز کن در

اومنتظر ضجه ی ماست

تاکُشد شادی مستانه ی ما

که بمانیم من وتوبا غمها ، زیراین سقف سیاه

افسوس نمیداند او

سالهاست ، غصه هارفته به باد!

همه ازخاطرِ ما...!

 s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

صدایم کن

ثبت شده درتاریخ شنبه13مرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

نگاه کن بریدم ازاین عشق ورسوایی خود

شدم خسته ازحال واحوال وتنهایی خود

کجای دلم جا دهم اینهمه دردوحسرت

پریشان وزارم من ازشوروشیدایی خود

چگونه گره خوردم ازدرد بی همزبانی

چودامی اسیرم به صحرا ندارم شبانی

دراین روزگاری که عشق ومحبت نباشد

... برادرنگیرد چنان ازبرادر نشانی ...

غمی کهنه عمق دلم مانده ولانه کرده

پریشان شده خنده ها،غصه ها شانه کرده

صدایم کن ای عشق تنهای شبهای سردم

نرقصان مرا، سوزسرما به دل خانه کرده

**==**==**

گم شدم!

درتلاطم روزوشبهای یک نواخت

بطن هیاهوی هفته ها!

تکراربی فروغ شهر

چشمان گرسنه ی سنگ فرش کوچه ها

از گامهای مرده ورفته ازیاد

گم شدم درسایه ی بی رحم روزگار!

بردوش آسمان غم واندوه بی امان

آتش جانسوزسرمای اشتیاق

نغمه های فرورفته درگلو

دیدن آغوش های خسته ازعشق بی نصیب

درخلوت خالی ازمهرو عاطفه !

رویای خندیدن وفریادعاشقی

عریانی ابرهای نازا وبی ثمر

میان بهت وسکوت خود

خاموش میکنم فانوس بی رمق!

تفاوت  ندارد کجا تاب میخورم !

دربن بست راه یا خاطرات تلخ!

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

برایم فال نیست

ثبت شده درتاریخ شنبه6مرداد97به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

ساقی بریزجامِ میِ نابت  که شوروحال نیست

من گم شدم درکوره راه خود دگراحوال نیست

درب قفس بازاست ، اما کوتوان پر زدن

وقتی برای پرکشیدن دل شکسته، بال نیست

سرریزشدپیمانه ام ، دیروزوامروزم گذشت

حس میکنم ازروزگار ،شادی ما حلال نیست

تا کی اسیردردها باشیم دراین ویرانه ها

ازسرگذشته آب وُ امیدی براین اقبال نیست

رمال هم باسحروجادوبش دگرکاری نکرد

ازبخت بد این فال حافظ هم برایم فال نیست

**==**==**==

نشسته ام کنارگورخود

انتظارتابوتم!

کلافه ام !

ازاین جماعت سینه زن

اشک می ریزند برقبربی مرده !

چه دانند تفاوت جسم با اندیشه را  ! ؟

که دوش میبرند

کز کرده گوشه ی دگر پیرزنی

 اشک غم روان ، زجه میزند !

برای منی که زنده ام هنوز !

و نظاره میکنم

چگونه ناباورانه کول میکشند اندیشه ام !

درتابوتی خالی ازجسم من

s@rv

shereno.com/profile.php?=5531

 

برگل نشسته زورقم

ثبت درتاریخ دوشنبه1مرداد97 بشماره سریال درسایت شعر نو

اینستا گرام

ازدوریت باری گران ،افتاده روی دوش من

بیزارم ازاین سایه ام ،دیگرگرفته هوش من

هرجافراری میشوم، اووصل دامانم شده

داندتولذت میبری ، ازفکروحرص وجوش من

بازادرآغوشم بگیر ، تاخستگی درمان کنم

این دردتنهایی دل ، درسینه ام پنهان کنم

حالم پریشان میشود، ازسایه ی تنهای خود

دارونمیگیرد مرا، تا مرهم چشمان کنم

گفتی که جادو میشوی، هرگزنباشد باورم

خشکیده افکارت چرا، من عاشقم تی ساحرم

دریای دل آشفته است ، برگِل نشسته زورقم

زندان عشقم کرده اند، باجرم اینکه کافرم

**==**==

گاهی ، تو کوچه پس کوچه ای

همه نگاهت میکنند

تو خودت گم میشی وخیال باطل میکنی

باخودت میگی ،

شاید  رنگِ لباسم میبینند

شاید چشمهای زاغم ،

شاید چهره ی بازم، شایداین رُژِ لب هام

شاید کفش سیاهم

یا این موی پریشان

که گم میشه درش دستهای انسان

شاید لبهای غنچه

که باز میشه مثل گلهای باغچه

یا این دکمه بازم

که پیدا شده این سینه نازم

شاید ریش و سبیلم

با این عینک دودی، یا این کت وکراوات

به آخر که رسیدی به چشم خود میبینی

نوشته روی دیوار

دراین کوچه نگردید

همه دیونه هستند !

 چقدرخیال باطل...!!

s@rv

Sherno.com/perofile.php?id=5531

ریشه ام خشکیده

ثبت شده درتاریخ جمعه 29تیرماه 97 درسایت شعرنو

اینستاگرام

ازدلت حرفی مزن دل مرده ام کردی دگر

مثل مجنونها شدم با غصه وغمها، پکر

پاک کن این خاطرات کهنه ام ازقلب خود

گریه هم حتی برایت گشته پوچ وبی اثر

با دعایت روز وشبهایم به آخر میبرم

باورم کن این دل سودازده شدخون جگر

ناله وزاری چه حاصل پای عشق مرده ات

من که میدانم دراین باغم نمی زایدثمر

گرچه آغوشم تهی ازعشق وشیدایی نبود

لحظه ای حتی نکردی برپریشان دل نظر

چون درخت بی ثمر افتاده ام درگوشه ای

ریشه ام خشکیده با این تیغ بران تبر

**==**==**==**

شبها

داستان نیمه تمام نقال

درقهوه خانه ی شهر

میان دودسیگاروهیاهوی دیوانگان

غل غل قلیانها

استکانهای کمر باریک چای

با میزهای پوسیده ودودگرفته هستم

که نقل میکند

قریاد دروغین آزادگی ام

درتخیلات پوچ وبرباد رفته!

ومستانی که سوک دیوار

بامغزهای حیض وترک خورده

به تمسخر میگیرند باپوزخند

کهنه افسانه ی قرتوت  راوی !

غافل آن گوشه

منی که سردرگریبان خمیده ام

همان قصه ی تلخ نقالم !

ونمی فهمدهیچ کس

پژواکِ خاموشی ام

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

 

میان یک قابم

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 24تیرماه 97 بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

تمام من رها شده امشب، درون گردابم

چوقایق گم گشته ای شدم ، که میدهدتابم

چنان نگاه خسته ی چشمان،گرفته حالم را

شدم اسیرذهن پریشان، نمی بردخوابم

یکی نیامدو گویدکه ،،هی،، چراتوحیرانی

کجا دراین زمانه بدانند ، چگونه غرقابم

توبرجنون من چه بخندی ، مگرنمیدانی

که دردرون خودگره خوردم ،همیشه بیتابم

دوباره نخ نما شده حالم،ازاینکه تکرارم

شبیه عکس کهنه وپاره ، میان یک قابم

**==**==**==**

میترسم ازعبوربی تو بودنها

ازسکوت تنهایی و اطاق

نگاه خاموش ترکهای دیوار

ازثانیه های مرده دردل ساعت

وناله های دلخراش دریچه ی بسته

که پشت شیشه های کبودش

بازی میدهد مرا !

تا نظاره گر نباشم آمدنت

ازپیچ وخم کوچه باغهای امید

خسته ام !

ازقدم زدنهای تکراری همراه سایه ام

گاه تکیه میدهم به دری

که انتظار میکشد دق الباب تورا

وچشم برپریشانی من دارد

بیا بازکن دوباره

پنجره ی مسدود دلت

ورهایم کن ازدل مردگی

s@rv

shereno.com/perofile.php?id=5531

 

 

 

مات ومبهوتم

ثبت شده درتاریخ سه شنبه 19تیرماه 97 به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

خسته ام مانند آن اسبی که بارش بیش است

مثل آن بازیکنی گشتم ، همیشه کیش است

خسته ام ، ذهنم کدرازروزگارم خسته تر

کو، کجا درمان شوداکنون که حالم ریش است

مات ومبهوتم ازاین دنیا ، نمیدانم چرا

زندگی همسانِ گرگی درلباس میش است

بی تفاوت گم شدیم درعشق بی فردای خود

روزدیگر میرسد ، اما بسان پیش است

برلبم سیگار میسوزد، درون دل ، خودم

آنچه برما آمده ، ازاشتیاق خویش است

عشق با اندیشه ی مارا به یغما برده اند

ساقی سرکش بنوشانم که زخمم بیش است

s@rv

shereno.com/perofile.php?id=5531

عشق مرده چه بفهمد

ثبت شده درتاریخ جمعه 15تیرماه 97 بشماره سریال دذسایت شعرنو

اینستا گرام

این شب ظلمت وآشفته چراماه ندارد

گم شدم ، پس درِ میخانه چراراه ندارد

مستم وبازهوای دوسه پیمانه ی دیگر

میکده  ساقی ویک ساغر دلخواه ندارد

گفت بودی که فراموش کنم دیدن رویت

عشق افسرده دگرغصه ی جانکاه ندارد

به که گویم تومرا وسوسه ومسخ نمودی

چه کنم قصه ی من شاهد وآگاه ندارد

گرم آغوش تو بودم که مرا زهرچشاندی

عشق مرده چه بفهمد ، این همه آه ندارد

بروکمتربه سروسینه بزن دیررسیدی

چون دلِ کشته شده قافله همراه ندارد

**==**==**==**

مراتصویر کن نقاش

دربوم بی رنگت

یقین دارم یکی

ازمن نشان تازه ای جوید

که اکنون گم شدم درانزوای شعروشورخود

شنیدم عاشقی دیوانگی دارد

وعاشق پیشه گم گردد درون خودبسان من !

مگرعشق ، دردبی درمان شده نقاش !؟

چرامن گم شدم بی عشق وشیدایی!

که باید درتمام شهر

حتی جارچیان ، دنبال من باشند

تا به رسوایی برند

احساس این شعروشعورم را

که دردعاشقی تصویرمیسازم

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

بزن مطرب بزن سازت

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 10 تیرماه97به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

دلم میسوزد ازحالم  ، چرادیوانه گردیدم

برای اهل دل ، مستمسک وبیگانه گردیدم

میان مجلس عیش ونشاط عاشقان هرشب

عسل بودم ، شراب دبش هرپیمانه گردیدم

چوشمعی روشنی دادم که تاریکی فروریزد

دمادم سوختم درخودچنان پروانه گردیدم

شدم آلوده ی این عشق بی بنیان وویرانگر

که ازاین نابه سامانی ، دگرویرانه گردیدم

نبودم غافل ازمسلک، خدایم می پرستیدم

گرفتند دین و ایمانم ، خُمِ میخانه گردیدم

بهارم پرشکوفابود، چنان آفت زدند جانم

که خشکیدم ، خس وخارِگل گلخانه گردیدم

بزن مطرب بزن سازت که رقصدن شده کارم

برای مجلس آرایی، عزیز دُردانه گردیدم

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

چوب بدنامی

ثبت شده درتاریخ شنبه 9 تیر97 بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

کم درآغوشت بگیرش گشته مالامالِ درد

اوشب وروزش شده بازندگی جنگ و نبرد

سینه لبریز ازغمی پوسیده وننگی عیان

رنگ رخسارش چوپاییزی همیشه زردِزرد

درشب تارش نبود عشقی که باشددرامان

اوبه یغما داده بودآسان چنین عشقی گران

ای دریغا، زندگی هم یاروهم سازش نشد

دامنش آلوده گشته ازتب وزخمی نهان

چوب بدنامی که ازشهوت پرستان خورده بود

چون زنی بدکاره ازنامردمی افسرده بود

کس نمیداندزمانه بادلِ زارش چه کرد

زنده زنده درمیان خاطراتش مرده بود

**==**==**==**

میشناسی مرا!؟

گم شده ای درحجم تاریک زمان

میان خاطرات ازیادرفته ی کودکی ام !

بیگانه ای دیوانه

که طعم تلخ عشق ونوجوانی

گره خورده به دامانم هنوز !

امروز برای رهایی

مراشعرکردند تا آواره باشم

هرلحظه بردفتری بی روح ورنگ

وگاه نقش قلمم روی کاغذ پاره ها

مستمسکی باشد برای کبریت

تا بسوزانند تمامم را

وشعله ورشود هیزمهای انبوه شده

برای گرمی عاشقانه هایشان

دراوج سرمستی ومیخوارگی

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

ملعبه گشتم

ثبت شده درتاریخ چهارشنبه 6 تیرماه 97 به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستا گرام

این دل سودازده دیگرندارد اشتیاق

چونکه درمانده دگر ازدوری ودردفراق

جای پایم گم شده درلابه لای سایه ها

خنده برچیدازلبانم آتش این ناله ها

دیگرازاین بی وفایی های تو دیوانه ام

روزوشب ها همدم وآواره ی میخانه ام

ناله های من که درمانِ تن وجانم نشد

عشق بی سامان حریف چشم گریانم نشد

بس کن آزارم مکن، غم گونه ی زارم مکن

درمیان جمع عشاقان چنین خوارم مکن

آنچنانی ملعبه گشتم که هستم بیقرار

خسته ازآغوش سردو این جفای روزگار

ازکناردر کمی هم حال محزونم ببین

این همه بی عشق سرگردان من تنها مشین

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

ازرنج زندان گویمت

 

ازرنج زندان گویمت

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 3تیرماه97 به شماره سریال درسایت شعرنو

یک شب دیگر بیا ازدرد پنهان گویمت

ازغم زانو زده ، درعمق چشمان گویمت

ناله های دردمندان ، قصه های بی قراری

این همه جورو ستم ، چشمان گریان گویمت

گوشه ی میخانه رفتن، ازشکست عاشقی

با خودت تنها نشستن، راز مستان گویمت

بی وفایی های دنیا ، غاصبان پرکلک

خنجرازپشتت نشاندن ، کاررندان گویمت

یک شب دیگر بیا ، تنها نشینیم گوشه ای

 آنکه شد محکوم عشق ، ازرنج زندان گویمت

**==**==**==**

درزدم

گفت کیستی این وقت شب

میشکافی ناله های چفت در!؟

گفتمش یک عاشق دیوانه ام

ازمیان سنگلاخ زندگی برگشته ام

گفت ای عاشق برودیرآمدی

سالها این خانه دررهنِ دلی دیگرشد !

گفتمش پس آن دلِ جامانده ام

گوشه ای بگذارچون درمانده است

شایدکه فردای دگر

عاشقی پیداشود

کنج دلش جایش دهد

گفت خالی شد دگراین خانه ازدلدارها!

آنچه اینجا مانده

تنها یک دلِ پوسیده است

s@rv

shereno.com/perofile.php?id=5531

فاصله ها

ثبت شده درتاریخ پنجشنبه30 خرداد97به شماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

مانده ام دردل شب رفته دگر قافله ها

خسته ازراه دراز هستم واین فاصله ها

همه آبستن غم ، غصه عیان گشته چنان

شهرماتم زده پُرگشته ازاین حامله ها

کوچه ها هلهله ازدردوپریشانی حال

وقت زاییدن غم آمده وغصه ی کال

عاشقان مضطرب وقابله هاگم شده اند

روزروشن شده مانندشب وُ روبه زوال

مثل آغوش تبِ شوم وزمستانی وسرد

یاخزانی که شده برگ درختان همه زرد

گشته ماتمکده این شهرِ پُرازخاطره ها

همه جا ساکت وخاموش وشکوفاشده درد

**==**==**==**

بی تو سرگردانم

درحجم زمان!

آسمانم تاریک

جاده هموارودراز

مثل افکارِ بارانیِ من

موج برپیکره ام میکوبد

تا عمق تن حادثه ها غرق شوم

اما میشکافم سیلاب

میخروشم چون باد

به تو نزدیک شوم !

غرق گردم درتو

پایان برسد خسته گی ام

ودرقامت آغوش تو مدفون گردم

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5531

 

کسی اورا نمی بوید

ثبت شده درتاریخ جمعه25 خرداد97 به شماره سریال درسایت شعر نو

سایت شعرناب - اینستا گرام

هیاهودارد امشب دل نمیدانم چه میگوید

دراین آشفته بازارش به دنبال چه میجوید

نه عاشق پیشه میباشد نه آوای هوس خواند

که میداند برای او دگر عشقی نمی روید

دگر ازباورش رفته که روزی بودو شیدایی

دراین دنیای رنگینش ندید شادی وزیبایی

کسی این غصه ها ازدامن شورش نمیشوید

به آخر آمد این قصه ، نصیبش گشته تنهایی

چنان پژمرده افکارش  غم دنیا به سردارد

لباس کهنه ی عشقش همیشه او به بردارد

بسان خارحشکیده کسی اورا نمی بوید

هوای کوچ ازاین غربت، فقط عزم سفردارد

s@rv

shereno.con/profile.php?id=5531

sherenab.com/poet/28/


شادمان که گل پسرم

ثبت شده درتاریخ چهارشنبه23خرداد97 بشماره سریال درسایت شعر نو

بگوچگونه چکاندند مرا چنین پکرم

که رفته ام درون خود، نباشدم خبرم

نه مثل قوی سپیدم که پرکشم همه جا

قفس گرفته توانم ، شکسته بال وپرم

نگاه به حال دلم کن، میان شعروغزل

ببین چگونه واژه واژه خون شده جگرم

چه سازو دهل بود ونشاط زمان زاییدن

همه هوار کشیدند وشادمان که گل پسرم

یکی پیاله بدست ویکی مست وبی خبر

کسی ندید هق هق دردم چه آمده بسرم

دلم گرفت که پیر شدم زمان کودکی ام

نشسته حسرت واندوه به روی شاخ وبرم

**==**==**==**==**

با من قدم بزن

دراین خرابه های شام

کنارپرچین خشکیده ی آرزوهایم

که به اسارت گرفته اند ذهنم

تا به حراج گزارند

احساس عشق درونم

وبه دارآویزندکوله بار اندیشه هایم

بمان تا فراری شوند غارتگران عشق

ومن دوباره نقاشی کنم

مچاله های افکارم

بر برگ برگِ جا مانده ازفاسقان

s@rv

Hsereno.com/perofile.php?id=5531

 

 

مسکین

ثبت شده درتاریخ چهارشنبه16خرداد97بشماره سریال درسایت شعر نو

اینستاگرام

ندارم نای رقصیدن ، مزن برتارغمگینم

نباشدنغمه های تو، دوای دردوتسکینم

که ازنامردمی ها اینچنین درخودپلاسیدم

چنان آبستن دردی شدم ازحال چرکنیم

شب وروزم هم آغوشی برای زندگی کردن

اجاره داده ام اکنون ، تمام جسم ننگینم

کجا بینند درون من ، نگاه شهوت آلودان

که لذت میبرند ازصورت و تندیس رنگینم

مزن برساز،بزن برسر،شکم خالی ،رُخم آذین

ولیکن اشک غم باشد، همیشه نقش آستینم

محاکم میبرندفحشا، برای جرم سنگینش

جزای فقروبدبختی دهم، زیرا که مسکینم

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

من به آخر میرسم

ثبت شده درتاریخ یکشنبه 14خرداد97بشماره سریال درسایت شعر نو

سایتهای شعر ناب  - اینستا گرام

دامن آلوده شدم ، دیگرتومغلوبم مکن

بیقرارم آمدم سویت، تومخروبم مکن

عفت ازجسمم گرفته، روزگارِنابکار

مثل یک هرجایی وبدکاره منصوبم مکن

نام من انگشت نمای کوچه بازارم شده

روسپی نامم گذارند، رنج وآزارم شده

سفره ی خالی مرا تا اوج بد نامی کشید

حرمت وعزت ندارم ،دردوغم بارم شده

یک نفرعاشق نبود،آرامش جانم شود

درکنارسفره ام ، هم لقمه ی نانم شود

هرکه آمدبا هوسهای دلِ شهوانی اش

لذت ازعمرم گرفته تاکه پایانم شود

دردیارفاسقان پژمرده چون خارو خسم

عصمت وعزت به یغما رفته کال ونارسم

گرنباشی مرهمم این دردو غم چرکین شود

ننگ ورسوایی بماند، من به آخر میرسم

s@rv

shereno.com/perofile.php?id=5531

کوچ میخواهم

ثبت شده درتاریخ جمعه 11خرداد97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستا گرام

آنچنان قاب کجی تکیه به دیوار شدم

مثل آغوش تنی خسته که افسارشدم

همچویک خارمغیلان به دامان کویر

آلت باد خزان گشته گرفتارشدم

کوچ میخواهم ورفتن غربتِ دورودراز

بس که چون عقربه ی ساعت وتکرارشدم

منگ ودیوانه فقط دورخودم میچرخم

مثل نیش قلمی برسرپرگارشدم

دردیاری که درآن نیست دگر عشق ووفا

این همه ظلم وستم دیدم وبیزار شدم

میروم تا که نبینم ، غم این هیبتِ درد

گرچه همچون دگران ، ماندم واجبارشدم

**==**==**==

زیرآبشارپریشانی

خسته گی ام خیس مانده هنوز

کاش آویزان میکردم روی بندِ رخت

تا چون قطره چکان

چکه چکه نقش بندد برزمین

همچون کویرِ بی امواج

ازانتها خشک میشد تمام من

یکبارهمراه باد

پروازمیکردم بربلندایِ کهکشان

نظاره کنم بلوغ نابالغ زمین

که نفس نفس میزند

تا درامان بماندازاین زلزله ی شوم

که مشوش کرده بسترمفلوکش

لحظه لحظه

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

تنهامست بیدار

ثبت شده درتاریخ یکشنبه30اردیبهشت 97بشماره سریال دراست شعرنو

سایت شعرناب  - اینستاگرام

چنان سنگین شده ذهنت نمیدانی چه سرداری

که پنهان میشوی ، ازازدحام کوچه بیزاری

دوایت قاشقی عشق سبک درآرزوهایت

شودتسکین کمی بردردبی درمان وبیماری

نمی یابی  رفیقی درمیان نارفیقانت

تورامرهم شود آرامشی باشدچودلداری

نفس میگیردو حال دلت حتی نمی فهمی

که دردنیای موهومت فقط مانند ابزاری

چنان باید بسوزی درهوای خالی ازعشقت

چوخاری درکویر باد ویرانگر گرفتاری

دگر بگذر ، ندارد عاشقی درمان حال تو

که کارعاشقانه این زمانه عیش وبی عاری

برومیخانه مستی کن، کمی بیخودبشو ازخود

مشین درکنج ویرانه، نباشدبرتوغمخواری

نمی بینی تمام عاشقان آغوش هم خوابند

شدی دیوانه وحیران، توتنها مستِ بیداری

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531

Sherenab.com/poet/28/

مارابه رقص آورده اند

ثبت شده درتاریخ جمعه 28اردیبهشت97بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

تندیس سردوبغض من کمتردرآغوشت بگیر

گرچه کنارعشق تو دل کی شود محزون وپیر

خسته شدم ازخستگی دیگرمجوعشق مرا

ازمن گذشته عاشقی ، فصلش برایم گشته دیر

غرقم ! میان ماندن ورفتن دراین بیغوله راه

اما کجا!؟ دردام این رندان چنین گشتم تباه

افسرده گردیدم، پُرم، ازناله های بی صدا

وقتی نباشدمآمنی برعاشقان بی پناه

اکنون گرفته ازدلم ،حال وهوایم فاصله

درشهربی دروازه ام ، پرگشته صدها قافله

مارابه رقص آورده اند، این کولیان پاپتی

عاشق شدن با دردو غم کی میشود بی غایله

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

چه نویسم!؟

ثبت شده درتاریخ شنبه22اردیبهشت97به شماره سریال درسایت شعرنو وسایت شعر ناب

واینستاگرام

آنچنان بغض ترک خورده فراوان دارم

که فقط حاجت یک مرهم درمان دارم

سینه ام پرشده ازشعروبی وزن وهجا

یک قلم بی هدف وُ واژه ی پنهان دارم

چه نویسم ازبهاری که دلم خون کرده

هوس چشم ترو ریزش باران دارم

حال ما ، عشق دلش یخ زده وسردشده

این همه زخم زبان ازشب هجران دارم

گیج درخودشدم ومظلمه وُ زورو ریا

هرکجا مینگرم فاسق وشیطان دارم

من وُ زندانی این قوم وچنین فاصله ها

کنج پستوی دلم شام غریبان دارم

**==**==**==**

گم شدم

 پشت حصار زردپاییز!

آنجا که صدای خش خش برگها

زیرپاهای تاول زده ی خسته ام

قربانی میشوند

وبادزوزه کشان

درسراشیبی زشت عشق

شلاق میزند برتندیس نحیفم

ماندم درمنجلاب اندیشه های به یغما رفته !

گاه همچون مترسک شکسته ای

درتاریکی آلونکی ازخاطره ها

بانگاهی کورسو

حیران خودرامیجویم

اکنون با قلمی که جامانده

 دردستانی پینه بسته

ورویایی ناپایدار

زیرخروارهاواژه گان نابالغ

حرکت میدهم پژمرده گیهایم!

تاترسیم کنم ذهنی که غرق شده سالها

درگرداب تخیلات زخمی...!

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531

sherenab.com/poet28/

میترسم – طنز تلگرام

ثبت شده تاریخ سه شنبه 18 اردیبهشت 97 بشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام

من ازاین عشق بی پروا وبی احساس میترسم

تمام ذهن من پُرگشته ازوسواس میترسم

تودرآغوش من هستی ، عشقت دیگری باشد

مگیر دیگر دل و دینم ، زحق الناس میترسم

چنانی خسته شدذهنم، پریشان گشت افکارم

که ازهرعاشق مشت و نمک نشناس میترسم

رهایم کن شده ننگین ، این دامان رنگینت

بپوشان رنگ ورخسارت، که ازخناس میترسم

مزن مطرب دگر سازت، هوایم هست طوفانی

که ازآغوش سردواین چنین رقاص میترسم

**==**==**==**

تلگرامم رفته وشورونوایش بسته شد

عقل وایمانم گرفت ودانشم وارسته شد

بسکه بازوبسته کردیم روزوشب این تلگرام

چون ذلیل وبیکسی ازدست ماهم خسته شد

آنکه اورا بست وآرامش گرفت ازکارخود

نان ماراتخته کردوطاق دل بشکسته شد

بارالله شکر، که باسرعت نبستندتلگرام

آنچه کردندبا دل سودازده آهسته شد

دردمامشکل همین بود،نام ننگ تلگرام

درجهان علم صنعت فکرما برجسته شد

s@rv

shereno.com/profile.php?id=5531


آلوده گشتیم

آسوده رفتم ازدیارتوبدونِ دنگ وفنگ

دانم که این دل میشودبی توهمیشه تنگ تنگ

من درشکست عشق ورسوایی دگردرمانده ام

مانندسربازی نشسته روبه دشمن بی تفنگ

دشت کویری میروم تا غرق رویاها شوم

بااین دل پوسیده ام درکوره راه باپای لنگ

خوشترنباشدمثل من بااین همه افسرده گی

مانندیک دیوانه ام بااشک وخنده منگ منگ

دوزو کلک بانفرت وکینه فراوان دیده ام

دیگرحنای عاشقی خشک وندارد آب ورنگ

هرسوروی غارت شوداندیشه های پاک تو

عشقی نباشد غیردلهایی که گشته همچوسنگ

دنیاگرفتی شوق وآرامش ازانسانهاچرا!؟

آلوده گشتیم روزوشب باحقه ونیرنگ وجنگ

**==**==**==**

خسته هستم خسته  ترازخستگی

گیج ومنگم درخودم

ازچه بایدکردن وابستگی!؟

خسته ام ازشعر ، وزن وقافیه

ازردیف واین هجای بی حجاب

خسته ازنیش قلم !

مینویسد واژه های تلخ وغم

روی بوم تنگ وتاریک دلم

خسته ام ازخط خطی ها

نقش بسته روی برگ دفترم

اما بیقرارم کرده ای تو ای رفیق

تا نویسم بار دیگرمشق شب!

گرچه غرق بیت های خسته ام

باهمه سختی ودردکوره راه

آمدم بااین قلم تا قصه بارانت کنم

بعدازآن غمها به صلابه کشم

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5531

دردِ من !

ثبت شده درتاریخ سه شنبه11اردیبهشت97 به شماره سریال درسایت شعرنو

واینستاگرام

دردمن شعروغزل نیست!

قصه ی پنهان شب است

که درآن خاطره ها مانده بجا

حالِ آن مست که درکوچه ی تنگ

داغ بدبختی خوددوش کشد

فکرمن بچه ی سرگردانی

که سراسیمه دوان است درتاریکی

یا مرد کهنسال که پنهان کرده چهره ی خویش

تا از راه گدایی برسد لقمه ی نان

چه کند ، کودکش بیماراست !

سفره تهی گشته زهیچ !

راه درمان ودوایش بسته

و زنی سرگردان

شاید که با مردهوس بازنوایی ببرد

دردمن خانه ی بی نوروچراغی

که درآن ولوله ی یک شب شوم ، غوغا بکند

درد من ، آن سگ بیچاره که له له بزند !

تاباقطره ی آب ، لبی خیس کند

درد من ، کوچه ی تاریک پرازخاطره ها

درد من ، درد نگون بختی این حادثه ها

وای برآنکه دلش چون سنگ است

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5531

آهسته میروم

ثبت شده درتاریخ سه شنبه 11اردیبهشت 97به شماره سریال درسایت شعرنو

واینستا گرام  

کم کم تمام شدفکرسرودن برای من

چون خسته ام زشعرونباشددوای من

آهسته میروم به کناری که گم شوم

تاکم شود میان شما قصه های من

ذهنم پَکَرشده دگر، ازشوروحال شعر

هرروزوشب گذشت ونشداوشفای من

بامهرتان همیشه تهی گشته ام زغم

دانم که بدنگویید چنین ازجفای من

امروزشعرآخرم به تصویرکشیده ام

شاگردمکتبم، نشودشعرعصای من

بستم دوباره دفترم  تا فصل دیگری

آرام میشودغزل، دگرازنوای من

رفتم ولی همیشه دلم پیشتان گروُ

بااین قلم که نشسته کنج سرای من

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5531

خلقت نیست جاودانه!

ثبت شده درتاریخ یکشنبه9اردیبهشت 97 به شماره سریاب درسایت شعرنو

روزی که بردوش میبرند مرا

به تماشابنشین وُ معصومیتم بنگر

که چگونه

غرورم بُردباری کرد درناملایمات!

هرچندمیخواستند خم کنند کمرِ اقتدارم !

اما ایستادم ، تا به نمایش بگذارم

مردانگی پاهایی که لنگ میزد

چشمانی سوسو کنان

دلی پرخون ازاین طماعانِ مال وُ منال

ودستانی که درجیبم بود

تا نبینندناتوانی اش

اما ذهنم ...!

هرگزنشد بازیچه ی احساس

پس آن روز آرام بنشین کنارم

بگوغسلم دهندبایک پیاله شراب دبش

فریب زاریهای متظاهرمخور

همان ویرانگران دیروزند!

که بیزارم ازهجوم اشکهای دروغینشان

پس پرسه بزن ، بخند، آواز بخوان

بگذار آرام باشم درحوالی خلوتم

باوربدار، خلقت نیست جاودانه!

آنها نمیدانند ، تومیدانی ...!

**==**==**==**==**

تودرآغوش من خوابی ولی من غصه بارونم

که ازحال خراب خودهمیشه گیج وحیرونم

فقط دلواپسی واضطراب سرمیکنم هرشب

گرفته بغض سنگینی ازعشق توگریبونم

صدای هق هقِ دردم پریشون کرده احوالم

اگررفتی تو هم، دیگرنباشه راه درمونم

بمون پیشم بخون آن نغمه های دلبرانگیزت

که آرامش بگیره این دل سردو پریشونم

کجادانی چنین درغربت تنهای خودماندم

نباشی مثل زندونی اسیروکتج زندونم

بیابازی مکن باخنده های تلخ وشیرینم

نثارت میکنم آغوش گرم تو تن وجونم

عجب آشفته بازاری شده این سرنوشت من

که سردرگم شدم ، دیوونه یا عاقل نمیدونم

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5531

 

بادبانی نیست

ثبت شده درتاریخ شنبه 8 اردیبهشت 97 به شماره سریال درسایت شعرنو

مراآرامتر بگذارقلم ، تاب وُ توانی نیست

بغیراز شعرها دیگر برایم همزبانی نیست

چراتلخ میکنی باواژه های دبش کامم را

گمان بردی میان بیت های آن خزانی نیست

پرستوی خیالم کوچ کرده رفته ازپیشم

غزل هم پیر شد مانند ایام جوانی نیست

مگیر آرامش ذهنم ، که غم بارد نیش تو

مگوازآبی دریا که دیگر آسمانی نیست

بروغمها پنهان کن که دشمن درکمین باشد

تورسوا میشوی آخر ، دگر جای نهانی نیست

دراین دریای طوفانی، دوباره غرق میگردی

نمیدانی که این قایق شکسته بادبانی نیست

**==**==**==**

ببین کلاف گیسویم

سیاه ودلگیراست!

نگاه خسته ی چشمان

چواسب بی سوار پژمرده

میان راه مانده!

دوپای قفل دردل کفش

ولی توان رفتن نیست

دلی پرازشِکوه

ازبهارآزادی

درون سینه جامانده

شکسته تندیسم

دگرعیان گشته !

بخوان برای دلم، دوباره آوازی

نه شادکه غارت شد ، تمام شادیها

دراین حوالی آشفته

دلم هوای رقص غم دارد!

s@rv

Shereno.com/profile.php?id=5532

 

انتظارسایه !

ثبت شده درتاریخ پنجشنبه6اردیبهشت97باشماره سریال درسایت شعرنو

اینستاگرام karimloghmani

بازهم ازدحام وبلوا درحصاردل

نشسته سوت کورِ

هرچنددرمان نمیشود

این دیوِ بی علاج

سراسیمه میدوم

درپیچ وخم مجهول کوچه ها

باکولبارپراززخمهای چرکین دل

تا به زانودرآورم قامت استواردرد!

شاید دوباره ای شود

پرواز کنم درباغ خاطرات گذشته ام

که چون سروقامتان

میسوخت تنم زیرتشعشع سوزان آفتاب

تاسایه بان شوم برگلهای نو رس

امروزشکوفاشدند همه

ومن درخیال خود

انتظارسایه ای تا سایه بان شودمرا!

**==**==**

من به دارغم گرفتارم که چون سلطان شدم

دربه درگشتم چرا!؟ چون ساکن تهران شدم

آنچنان بی مُخ ولی مغروروخودخواهم هنوز

چون کچل کردم شبیه کله ی زیدان شوم

خواب دیدم با زلیخا جان خود درباغ گل

اوزلیخای من وُ من یوسف کنعان شدم

ای عجب دیوانگی هم عالمی دارد که من

خُل شدم بافکرخود چون درد بی درمان شدم

ناگهان مادررسید با لنگه کفشی دردو دست

من فراری گشتم ودرزیرمیزپنهان شدم

بی مروت مثل ساطوراو نشاندفرق سرم

آنچنان نالیدم و از درد و غم گریان شدم

عاقبت بایک قلم کارم شده شاعرشدن

چرت وپرتی مینویسم با کامنت خندان شدم

s@rv

Shereno.com/perofile.php?id=5531