-
تنها نامی ویادی
جمعه 8 مردادماه سال 1389 08:45
درانتظار دیدن رویت نشسته ام ای کاش میدانستی انتظارچیست امشب چراغ خانه خاموش است امشب دلم پریشان است امشب لحظه هایم پایانی نیست هرلحظه برایم زمان طولانیست امشب خموش و ساکت درساحل خیال آرمیده ام وبرعمق دورها مینگرم چشمم درانتظار تست قلبم اسیرراه توست وقتی صدای خش وخش برگها میشنوم گویم صدای گامهای آرام توست که نرم نرمک...
-
فقط امشب که مهمانم
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 15:22
ثبت شده در تاریخ سه شنبه 5 مرداد 1389 به شماره سریال 75715 در سایت شعرنو **** چراویران شده حالم همیشه اشک میبارم که سیلاب است چشمانم چوابرآسمان زارم شکستی قلب بیمارم که ازاین خانه بیزارم ازاین دنیای پوشالی همیشه شکوه هادارم چراعشقم نمی بینی کنارمن نمی شینی برای این دل تنها همیشه سردوغمگینی ازاین ظلم وجفای خودبگوآخرچه...
-
دیروز .امروز . فردا
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 20:11
ثبت شده در تاریخ یکشنبه 27 تیر 1389 به شماره سریال 74776 در سایت شعرنو ***** روزی که رفت بی نام وبی نشانه رفت گفتم که خاطرات تلخ هم بازمانه رفت خوشحال چون که رفت آرامشی رسد اما چه سودکه بی غصه ی شبانه رفت هردم درانتظارکه فردای خوش تر است بربام شام توشا دی واقبالِ بهتراست دیوانه ای که به امید روزدگر شدی؟ شادی نبین درآن...
-
توبگوبرای این دل
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 20:04
ثبت شده در تاریخ چهار شنبه 26 خرداد 1389 به شماره سریال 72017 در سایت شعرنو ***** به خدا نمیتوانم که دراین دیار باشم که دراین دیاربودن شب وروززارباشم به چه کارآید این دل که نداردآشنائی؟ که گذشت آب ازسربه چه انتظار باشم نشودکه من بمانم که نبودرنگ شادی زچه رودگربمانم وهمیشه خوار باشم؟ گل خشک شورزارم دراین سرانشستم که...
-
ازبرادرمرده هم بدتر؟
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 19:58
ثبت شده در تاریخ جمعه 25 تیر 1389 به شماره سریال 74672 در سایت شعرنو **** به اشکم گفتم ای دیوانه کم برمن ببارآخر نداری جای باریدن به جز این گونه هابهتر؟ نمی بینم دراینجامن که ابری آسمان باشد شدی ازسیل ویرانگر به چشم من دگربدتر؟ نه آرامش مراباشدزکارتونه فریادم اثردارد زدست تو چرا بایدهمیشه من زنم برسر؟ قفس بسته نباشد...
-
هوای گریه
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 08:35
ثبت شده در تاریخ جمعه 11 تیر 1389 به شماره سریال 73444 در سایت شعرنو **** هوای گریه کردم گریه ول شد برایش ناله کردم خون دل شد ولی یک قطره ازآن گوشه بارید زمین افتادآن هم غرق گِل شد بخندیدم که یک شب شاد باشم دمی خالی ازاین بیداد باشم چودید لبخندشادی برلبانم بزدخنجر که من فریادباشم برفتم تاکه بینم روی ماهش کمی شادی کنم...
-
دیگرنسوزدچراغ روشنی
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 08:31
ثبت شده در تاریخ پنجشنبه 10 تیر 1389 به شماره سریال 73325 در سایت شعرنو بازآمدی تا بنگری این چهره ی دیوانه ام روشن کنی باردگرخاموش این کاشانه ام من عاشقی جانانه ام دراین سرا بیگانه ام کس نیست خندانم کندخالی شده پیمانه ام من یگ گل خشکیده ام خاروخس وامانده ام درگوشه ئی درمانده ام ازکاروان جامانده ام رفتی ندیدی دردمن...
-
نابینا (روشن دل)
شنبه 5 تیرماه سال 1389 14:53
ثبت شده در تاریخ جمعه 4 تیر 1389 به شماره سریال 72831 در سایت شعرنو **** تنها شدم دراین سفرپروا ندارم کاشانه دارم من درونش جاندارم امروز امیدی به فردایم نباشد طاقت برای خوردن غمهاندارم ازبوی گلها مست میگردم همیشه چشمی برای دیدن گلها ندارم مهرومحبت سوی من هموارگشته ازاین عطوفت ها دلی شیدا ندارم روشندلم ازدیدنم دیگرچه...
-
نریز اشک چشمان تو ترشود
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 23:14
ثبت شده در تاریخ دوشنبه 31 خرداد 1389 به شماره سریال 72399 در سایت شعرنو همچون گلی شدم که نشکفته خارمیشود پروانه تا گل بدیدزغصه بیقرارمیشود مویم سپیدشدونامم دراینجا فسانه شد وردزبان نامحرمان کوچه وبازارمیشود درصومعه همه وصله ناجورمن زدند درمیکده نشستندتهمت مخمورمن زدند برمن چومیرسندخنده مستانه سردهند شلاق بی کسی برتن...
-
خانه ظلمت بسوزد
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 20:30
کاش میشدبرفلک هرشب رسانی دادخود کاش میشد گفت برهرعابری فریادخود کاش کمتربودهرروزت درجوش وخروش کاش خالی میشداین غمها دگرازیاد خو کاش میشد لحظه های شادرا دربرگرفت واژهای عشق ودلداری دگر ازسرگرفت خانه ی ظلمت بسوزدگم شود خاکسترش جای آن یک کلبه آرام وروشنگرگرفت کاش میشدزندگی راپاک کرد ازغصه ها یا بمیرد شیون وزاری دگر در...
-
من وغم
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 20:27
خیال رفتن ازغمها به سر دارم که میداند چه افکاری پکردارم نمیخواهم که غم تنها شوداینجا غمِ غمها همیشه من به سردارم اگر تنها شودغمها چه باید کرد؟ میان رفتن وماندن کناراوگرفتارم همیشه غم انیس لحظه های من اگرتنهاشوددیگربمیردازبرای من نمی خندم که شاید درامان باشد که اوافسرده شددیگر به پای من نشینم پای او تا جان به تن دارم...
-
چگونه مُرد ؟
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 20:25
دیشب که دلم مُرد با خودمرا به گورستان بُرد قبری خالی نبود که دفنش کنم سنگ تراشی نبود که نا مش برسنگ حک کنم و نه همراهی که تشییع اش کنم درتنهائی خود باخون جگر غسلش دادم درسینه دفنش کردم وروی آن نوشتم دلی که هرگز متولدنشد پس چگونه مُرد؟ این دل را که بُرد؟ s@rv
-
باریدن اشک آسان گردید (در سالگرد پدرو برادرم سعید)
شنبه 8 خردادماه سال 1389 16:35
تقدیم به اوکه درموقع برگشت ازقله ُرنج دراثر یک صانحه نا بهنگام روی یخچالهای زیرقله جان خودرا ازدست داد دیوارعلم کوه چو مرگت بشنید خاموش نشست وغرق ماتم گردید یاران تو ازغصه ز این دوری تو افسرده نشسته روز محشرگردید این دیوسفیداین دماوند بلند با ورنکندمرگ تو آسان گردید کس نیست بداندچه آمد به سرت تنها دل من زدوریت غم...
-
آه به من نمیدهی
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 23:10
وقت وداع کردنت بوسه بمن نمیدهی برهمه کس نظر کنی دیده بمن نمیدهی این دل بینوای من عشق تورابه سربرد دل به غریبه میدهی لیک بمن نمیدهی کاش مرابرون کنی ازدل بی وفای خود خنده به غیر میدهی اشک به من نمیدهی بی تودگرشکسته ام درغم خودنشسته ام لانه به مرغ میدهی دانه به من نمیدهی عشوه برای این وآن نازبرای من کنی جام شراب دست تو...
-
مرحم دردمن بدون
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 23:08
تنهاداری سفر میری بی خبر ازاینجا میری درون من دردوغمه توشادی بی همتا میری مونس این خونه ی تو،پشت سرت دادمیزنه وقت سفر تنها مرو، اون توروفریاد میزنه من که زپا فتاده ام، دل به کسی نداده ام همیشه چون صیدی اسیربه دام توفتاده ام من دیگه یاری ندارم ، به دنیا کاری ندارم خشکم وبی باروبرم،برگ وبهاری ندارم پشت سرت نگاه...
-
می شوداما نمیدانم چرا ؟
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 21:21
می شودباخودشبی تنها نشست؟ بی خبراز یاربی همتا نشست؟ می شودباغصه ها بیگانه شد؟ بی خیال ازخانه ای ویرانه شد؟ می شود اما نمیدانم چرا دردمن هرگز ندارد انتها می شودشادی کنی باردگر؟ گل نگرددهمچویک خاردگر؟ غافل ازهرشمع بی پروانه شد؟ با سیاهی لحظه ای بیگانه شد؟ می شود اما نمیدانم چرا روشنی ازمن دگر گشته رها می شودبا واژه ها...
-
انتظاردلتنگی ها
دوشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1389 23:13
امشب که درانتظار لحظه های دلتنگی ام واژه هایم با من نیست ودرخود تَرَک خورده وصدای نم نم باران برلبه پنجره ام احساس میکنم که دیوار فکرم را خیس میکند وگونه ها که باسیل چشمانم نوازش می شوند ومن همچنان درانتظار تا مهمان دار دلتنگی هایم باشم ای کاش انتظار به سر رسد تابدانم این چیست که درونم رخنه کرده s@rv
-
تصویرت درقلبم
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 17:47
وقتی نام تورا مینویسم نوک مدادم میشکند اوازدل من نازکتر است وقتی اشک چشمانت ترسیم میکنم گونه هایم خیس میشود اوازتو دلتنگ تراست امروز سیمایت را برکاغذی سفید نقاشی کردم اما هرچه می کشیدم محو بود چون رنگ نقاشی سفید بود مدادم را شکستم گونه هایم خشکید کاغذنقاشی را مچاله کردم اما تصویرت درصفحه قلبم نقش بستم که تا هستم...
-
انتظارم پشت درها مکن
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 17:06
هرچه میخواهی بکن عشق مرارسوا مکن اشک چشمان مرا دیگر توچون دریا مکن من که مرغی خسته ام دردام تو افتاده ام این قفس بگشا ولی آواره ام صحرا مکن من که میدانم، نمی دانی چه باشددردعشق بس کن این درد مرا دیگرتوآن معنا مکن من چو مورِدانه کش مهرت به منزل میبرم لانه خاموش من تاریک چون شبها مکن دیگراین بارسفررابازکن درد فراقت...
-
هردو انسانیم
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 09:58
امروز صبح خیلی زود صدای خش وخشی که ازکوچه میامد ازخواب بیدارم کرد . آرام آرام درب کوچه را گشودم چشمم به مردی سیه چرده افتادکه درآن ساعت روز گاه باسینه خودچوب بلندنظافت را نگه میداردوها میکند تا دستانش گرم شود بعددستان را بسوی آسمان بلند میکند تا شاکر خدایش باشد و به نظافت کوچه ادامه میدهد یک لحظه فکر کردم چه فرق است...
-
دیرآمدی عزیزم
سهشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1389 14:38
-
باور نمی کند هنوز
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 16:59
باورنمی کند که گم گشته ام هنوز درخاطرات تلخ سرگشته ام هنوز باورنمی کند که بی باروحاصلم ازدردعشق درمان نگشته ام هنوز باورنمی کند که مراهیچ کس ندید چون شمعِ خاموش گشته ام هنوز باورنمی کنددراین دریای غصه ها تک قطره اسیرامواج گشته ام هنوز باورنمی کند که چو دیوانه ای شدم زنجیرغم به دست وپا بسته ام هنوز باور نمی کند...
-
کجا ای مسافر ؟
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 21:31
این ترانه تقدیم به خواهرعزیزشاعرَم سوگل درآلمان ** کجا ای مسافر تو تنها به راهی ؟ به پشت سرت هم نکردی نگاهی که سوزددل من ازاین رفتن تو فرستی برایم توهم نامه گاهی ؟ توخندان مسافرمن افسرده حالم نباشدکه بی تودراین خانه مانم که زین پس سرایم زتنهائی خود بسوزدزهجرت، همه خان ومانم مقصر توبودی که بامن نشستی رهِ عشق ومهرت...
-
حسرت یک بوسه
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 22:25
گرنگاهی بردل زاروپریشانم کنی باردیگربانگاهت زوددرمانم کنی نیست غیرازتوطبیبی تابدانددردمن باوصالت میتوانی بازخندانم کنی باچه امیدی نشینم بی تودرکنج قفس ظلم باشد من اسیردست رندانم کنی گرنباید مرحمی باشی برای درد من پس رهایم کن چراآتش تن وجانم کنی گرنمی خواهی دواباشی برپژمان من پس چرادرخلوت شبهای خودخامم کنی من اسیرعشقم...
-
ای اشک
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 15:46
ای اشک چه خواهی ازاین دیده گان من دیگر بروتو ازاین گونه های من یک شب نبود که با ما وفاکنی پنهان شوی تو نباشی کنارمن فصل گریستن ابر هم به سررسید اما توئی هنوز بباری به حال من گرما رسیدو زمستان به خانه رفت کی میشود تمام زمستان کار من خسته شدم من ازاین حال نزار تو بس کن دگر نشدی شرمسار من؟ گشتم اسیر دوچشمان کم فروغ زین...
-
چگون من میشوی ؟
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 22:20
من نیستم چون کسی گوشم نکرد من رفتم اما کسی یادم نکرد،تنهاغم فراموشم نکرد امروزتو دیگر بی من میشوی تو هستی اما ،روزی تو هم من میشوی دیروز من بودم و تو امروز من هستم بی تو وفردا که نه من هستم و نه تو ونه یادی که بماند برای من و تو فریادبودم اما بی صدا همه بودند اما بی وفا دریا بودم بی طوفان قایق بودم بی بادبان ساحل بودم...
-
دردحسرتُ غم
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 13:55
دیگر آزارم مده بااشکُ غمها ساختم من که باتنهائی خود زندگی را باختم تا به کی باید نشینم رنج تنهائی خورم رنج عالم راکشیدم بادلم من ساختم بیش ازاین رنجم مده تا من به رسوائی روم درگلستان گل ندیدم همچو شمعی سوختم باغبان گل نبودم تا گلی پرپر کنم شمع بودم درمیان این گلستان سوختم جان به لب آمد ندیدی رفتن جان ازتنم آتش هجران...
-
ثانیه ها
شنبه 12 دیماه سال 1388 15:58
ساعتها ثانیه دارند اما ثانیه ها برایم دقیقه است دقیقه ها ساعتها طول میکشد ومن درانتظار دیدن رویت ایستاده ام اما چرا ؟ ثانیه ها ثانیه نیست . ساعت است ؟ اگرثانیه ساعت بود باید سالها درانتظار بمانم برای دیدن روی تو من که توان انتظار حتی لحظه ها راندارم چگونه سالها درانتظار بمانم ؟ ای کاش ثانیه ها همان ثانیه بود !!! s@rv
-
تاکی ؟
شنبه 12 دیماه سال 1388 15:56
تا کی درانتظار تو بایددگر نشست ازدوری تو غم دردلم نشست چون شمع مرده که خاموش میشوم حاشامکن که دلم با تو عهد بست خاری شدی که به پایم نشسته ای آخر چرا شاخ وبرگم شکسته ای خوش آن زمان که بودی تو یارمن درشادی وحزین توبودی کنار من خون گشته این دلم ازدوریت مرو اشکی دگر مگیر ازدیده گان من رفتی وبا دگری عهد بسته ای دربزم وصال...
-
زندگی درخواب است
شنبه 12 دیماه سال 1388 15:52
آسمون گریه نکن ابراتو باز کن آسمون اسمون کا رما قصه شده ، قصه ها غصه شده همه جا دردو غمُ گریه شده همه در ماتمُ غم ، همه دور ازدل هم همه جا تاریکی همه جاخاموشی این گلستان بی گل ،عشق دربوته غم این قفسها بسته، گشته بلبل خسته پروبالش بسته تا به کی ناله وفریاد کند کس نباشد که دل غمزده اش شاد کند علف هرز روئیده دراین دشت...