-
خسته ازچشمم شدم
شنبه 5 دیماه سال 1388 23:07
درخودم امروز من گم گشته ام ، من دگر ازهردو چشمم خسته ام او نمی خواهد که پیدایم کند ، من بگو دل بروفایش بسته ام شب که شد خاموش میبندددرش ، تا ندانم من چه آمد برسرش روزو شب دنبال رسوائی رود ، من نمیدانم چه باید آخرش جای او درگونه های من بُوَد ، غصه هایش درکنارمن خُورَد تا شکستی میرسد ازراه عشق ، بی مروت گونه هایم ترکند...
-
آبستن غم
شنبه 5 دیماه سال 1388 23:01
چراباید برای لحظه هایم من همیشه درغم واندوه باشم چرا باید به تنهائی دراین دنیا همیشه من بسان کوه باشم چرا درمان نگردد درد تنهائی دراین غربت که میدانم که باید تا ابد درفکر غمهای فراوان دگر باشم مگر جز عشق ودلداری چه کردم من دراین دنیا که باید این چنین درسایه غمها اسیرو دربدرباشم چرا باید بسوزد این دلُ هرگز نگویم درد...
-
ازدردجسته ام
شنبه 5 دیماه سال 1388 22:57
(تقدیم به استاد دادا عزیز) ثبت شده درسایت شعر ناب امروزم خسته ام فردا ا زدرد ِ امروز گسسته ام ایام چو میرود شیشه درهم شکسته ام بااین وجود درانتظار فردای بهتر نشسته ام کنون ازدردوپریشانی وغمهارسته ام دل ازامیدبهاران نبسته ام ازدرد جسته ام s@rv
-
باغبان
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 16:30
شادمانی ها نگیرید ازدلم ، بیش ازاین دیگر نخندید بردلم باغبان با گل فروشم عهد بست ، تا بچیند شاخه شاخه حاصلم نو نهالی بودم اندر باغ او ، رشد کردم شاد کردم جان او گل شدم با غنچه های ناز وباز ، حال گشتم من اسیر دست او تیغ برا میزند برپیکرم ، او بچیند برگ برگ خاطرم میدهد من را به دست دیگران ، تا فروشندم مرا بااین وآن ریشه...
-
اشک غم
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 16:24
عشقُ شیدائی که برقلبم نشست ، من به سختی آن بیاوردم بدست این غم هجران که برجانم نشس ، بی خبر گشتم زدنیا هرچه هست من پریشان حالُ حیران گشته ام ، این چه دردی بود بر کامم نشست ناامیدی سرزده دنیای من ، قصه من همچو یک افسانه است تا که شد تنها دل رسوای من ، اشک غم برچهره ی زارم نشست تا به کی پرسم من از احوال او ، او نمیداند...
-
خاطرات کودکی
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 16:17
خاطرات کودکی رویا شُده . جای پندُ غصه دردلها شُده بچه بودم یاد آن دوران به خیر. کارمن اصلا نبوددر کار خیر بچه بودم درکنار بچه ها . کارمان آزاربوددر کوچه ها سینما رفتن بجای مدرسه .نمره صفرِ حسابُ هندسه روز شب درکوی دربرزن شدیم .یا مزاحم راهِ این مردم شدیم خادم آن مسجدِ نزدیک ما . آهُ نفرین میدمید برروح ما عاصی از دستم...
-
توباشی پیش من
شنبه 21 آذرماه سال 1388 19:42
میشود یکبار دیگر باتو بودن ؟ درمیان غصه ها شادی نمودن؟ میشود ازاین پریشانی گذشت ؟ درکنار شادمانی ها نشست؟ میشود اما نمیدانم چرا روزگار ماست بی مهرو وفا جای تو غمها نشسته پیش ما تا نباشد روشنی برکام ما میتوان خندید بر دنیای خود ؟ یا براین تاریکی شبهای خود؟ میشود دریک بهار بیقرار ؟ خاروخس آزاد گردد دربهار؟ میشود اما...
-
کار بلبل
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 16:08
کار بلبل خواندن آواز شد* تا که او با یار خود هم ساز شد او بخواند یار شیدائی کند * تا بگیرد کامُ رسوائی کند تا نفس دارد بخواند درقفس* مست گردی ازصدای این نفس گل برقصد با صدای نرم او* شمع روشن بانوای گرم او پرزند پروانه گرد حال او* آسمان گریان شود ازکار او او بداند چیست د رآوازاو* نیست شیدائی دراین آوای او کس ندارد ازدل...
-
دزدانه مرا بنگر
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 16:03
دوباره به پشت شیشه های کبود خانه بیا دوباره مراازکنارپنجره ات نگاه کن چراغ خانه خاموش است ولی من تکرار رفت وآمدنت را ازپشت شیشه های کبود میبینم که چگونه آرام وبه هربهانه میگذری تا برخموشی ام نظاره کنی برو وباز به هربهانه بیا ودزدانه مرا بنگر که چگونه ساکتُ خموش دراین سرمای جان سوز درانتظار توهستم هنوز تو رفتیُ...
-
تقدیم به همسرم
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 10:36
همسرم ای مونس شبهای تارم *ای که بهردیدنت من بی قرارم ای پناهم . گرنباشی بی پناهم *همسرم ای هم نوای ناله هایم ای امیدزندگیُ معبد مهرو صفایم *ناخدایم . گرچه بی مهرووفایم ای سفیدی بخش شبهای سیاهم *همسرم ای نغمه خان بچه هایم ای نگین برانگشتراین دستهایم *همسرم ای رازدار قصه هایم ای شریک دردها وغصه هایم * کاش میشد این سفر...
-
دل مُرده
جمعه 6 آذرماه سال 1388 20:28
ای آسمان خون گریه کن داغ پدرازیادرفت بشکسته دل راچاره کن چون زندگی بربادرفت اورفت تابادیگران سوگ پدربرپا کنم خود باسُروروخوش دلی بی غم ازاین بازاررفت دردیده گان ناکسان ناچیزونامحرم شدم تا درسیاهی گم شدم باخنده و دلشاد رفت درهجر او پژمرده ام دراین سرا افسرده ام بیمارو نالان چون شدم آهسته با اغیاررفت تا کی غم هجران خورم...
-
اسیر چه عشقی؟
جمعه 6 آذرماه سال 1388 16:04
زمستی ومیخانه ومی دگرگریزانم اسیر این دل غم دیده ُوهمیشه گریانم چه حاصل است عشق تو به سربودن که ازفراقُ دوریت چه غصه ها دارم خوشا به آنکه تورا بلبل گلستان کرد منم که مست صدای گرم تو میمانم اگر بیاد تو زنده امُ توان دوریت دارم به وعده های روز دیگرت امیددارم بیا ببین دگر بار زپا فتاده گشتم من اسیر چه عشقی شدم که خود...
-
همین هستم
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 21:19
خودم کیستم که چیزی ازخودم گویم شکسته دل شکسته استخوانم من دراین دنیای نا بخرد که حیرانم نمیدانم چه میدانم چه را گویم درونِ زندگی بازیچه این دست دورانم و من بازیگر این نقش بی جانم چه میخواهی دگر دانی زاحوالم همین هستم که میدانی که میدانم s@rv
-
طاقت دوری
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 20:54
دلم تنگه برای دیدن تو نمیدونی چه سخته دوری تو پریشانم ازاین درد جدائی خبردارم ازاین تنهائی تو گهی خندان گهی دیوانه وارم گهی ازدوریت من بیقرارم نمیدونی چه غوغا دارم امشب توان بیش ازاین هجران ندارم زبسکه انتظارت من نشستم زسوز سینه هردم من شکستم سرآمد گشته این رسوائی من درون غصه هایم من گسستم s@rv
-
کاش میشد
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 21:21
کاش میشد لحظه های باتو بودن روی قلبم مینوشتم دوست دارم لحظه هایت زنده باشد کاش میشد روزها بار دگر تکرار میشد روزهای باتوبودن .روزهای شادی و غم بوسه گرم ازلبانت .آن نگاه عاشقانه درکنارت بودن وآوازخواندن دیدن چشم سیاهت .های های اشکهایت کاش میشد زندگی باشد همیشه درکنارت نغمه های عشق خواندن کاش عمرما تکراری دگر داشت تا...
-
حالا که دگر نیست
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 17:40
ای شمع من آن شعله رقصان توبودم ای شعله من آن آتش بی جان تو بودم پروانه من آن شمع دل وجان توبودم ای دوست من آن مونس پنهان تو بودم حالا که دگر نیست مرا مونس و یاری شادی وصفا گشته ازاین خانه فراری ای شمع بیا روشنی خانه من باش ای شعله توهم گرمی کاشانه من باش پروانه توهم مونس تنهائی من باش ای دوست بیا گوش بدین قصه من باش...
-
نفرین
شنبه 30 آبانماه سال 1388 18:37
نگاه کن به این دست سرنوشت که نهالِ منُ تورا چگونه کِشت هردو خشک شدیم دراین روزگار به جزعشق پوچی نماند به یادگار زدست عشق تو پاره پاره شد دلم فتاده ام به دام تودرد است بردلم امروزتمام درها به رویم بسته شد آن شور آتشین درونم شکسته شد نفرین براین حزین خاموش خانه ام که عکس توبه دیوار آن نشانده ام نفرین به من که بدیدم جفای...
-
تنهائی
جمعه 29 آبانماه سال 1388 00:06
تنهائی غم نیست اما تنهائی غصه هست تنهائی سکوت انسان است گاه باغم .گاه بی غم . وگاه آرامش تنهائی گاه زائیده دروغ هاست تنهائی گاه درزندان است زندانی که درش بی گناهی خفته تنهائی گاه اسارت انسان است به دست خود تنهائی گاه سرگردانی دریک کوره راه است تنهائی هرگز تنها نیست درتنهائی تنها جسمت تنهاست روحت . فکرت واندیشه ات...
-
دل بریدن
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:51
نمی شود زمستی ومیخانه دل بریدو برفت کجا روی چو شمع مرده که نورش به بادرفت نمیتوان به بزم دوستان خودروکنی که میدانی چراکه افسرده د ل شوی و آنجا نمی مانی دل ازفراق یار بی وفا ی خودچوبرکندم دوباره درغم بی کسی خود فرو ماندم زحسرت این روزگار شوروشوم گریانم ندانم دراین غربت غریب به که دل بندم دیار عشق و امیدپر از رنج و بی...
-
رنگها
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:46
کاش همه رنگها یکی بود نه سفید ونه سیاه نه بنفش ونه گلی کاش اینهمه رنگ یکی میشد جای رنگ تودلها مهربونی میشد همه دعوا سر این رنگها دارن یکی آبی .یکی قرمز یکی زرد خوش بحال ما که باشیم یک رنگ نه به این رنگ نه به اون رنگ دیگه کاری نداریم قلب ما سفید چون تور عروس عشق عالم تو دلم نقش ببست اینهمه غصه رنگها نخوریم عشق خود اسیر...
-
نیست داروئی
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:40
من ره میخانه را گم کرده ام بی خبر من مست دنیا گشته ام گر گناه است بشکنید این جام را چون نمیدانید که من دیوانه ام درمحاکم حکم زندانم دهید حد زنید شلاق برجان وتنم درمیان عاشقان دارم زنید چون نگویم راز این می خوردنم من تهی دستم از مهرو وفا ابلهی باشداینجا بودنم صید ازصیاد نالد من زدل کی توانی دید این رنج وغمم ای طبیب من...
-
آخرنباشد
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 23:38
ما خود گم شدیم درکارزار خویش کس نیست که بپرسددگر بارحال ما هرکس رسید طعنه مستانه میزند روزی رسد که دنیا بگرددبه کام ما؟ خوش باشی وامید هرجا که میروی آخر نباشد چنین روز وروزگار ما s@rv
-
تولددرسکوت
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 15:39
برای آنها که تولد خودرا گم کردند دیشب درسکوت تولدم بود تنها من بودم ویک شمع نیم سوخته بود شمعی که برای تاریکی شبهایم بود جای تو هم آنجاخالی بود کیک وشیرینی تولدم یک تکه نان بود روی اون باشکر وروغن تزئین شده بود نمیدانی چه زیبا بود بخود میبالیدم که امشب جشن تولدم بود اما میهمان من تنها گربه خانه بود پشت سرهم برای کیک...
-
بقیه نبودن
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 14:30
یکی بود بقیه نبودن پس کسی نبود حرفتو گوش بکنه با خودم حرف زدم شاید خودم دردمو بدونم اما یکی اومد گفت این همون دیونست s@rv
-
فرشته مهربانی مادر
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 14:19
مادرم امیدشب های سیاهم مادرم ای عشق پاک وباصفایم ای نگین انگشتر این دست هایم ای که تنهائی نشستی درکنار غصه هایم ای که ازداغ برادر داغ دارد سینه هایت در سیاهی ها نشینی تا نبینم اشکهایت ازبرایم هم برادر بودی و من درکنارت من که گم گشتم درون غصه هاوقصه هایت ازغم همسر نداری طاقت این زندگانی با همه آشفتگی تنها کنار من بمانی...
-
انتظار دیگری بود
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 15:16
هفته ئی بگذشت هفته دیگر رسید بازهم خاموش بود کاشانه اش بی خبررفت و نبودش یک نشان تا که پرسم حال او درخانه اش دوستان آگاه ازاحوال او آشنایان باخبر ازرفتنش هرکجا میشد برایش درزدم دوستان ودشمنان راسرزدم بی مروت ها که میدانند حال زارما لب نبگشودند ومن ماتم شدم آنشب ازنزدیک خانه ردشدم خانه روشن بود من پنهان شدم اونشسته...
-
یک نامه
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 07:51
یک نامه میفرستم برای تو درتنهائی بخوان آرام حتی برگ درختان صدایت نشنوند اطرافت را نگاه کن کسی سایه بانت نشود وزیرچشمی بخواند بگذار دردمرا تنها تو بدانی شایدتنهائی را حس کنی که من تنهای تنها درسکوتم وهرلحظه صدای آمدنت را میشنوم شاید دیوانه ام !!!! اینجا که جز صدای باد وخش وخش برگها چیزی نیست اگر اینجا هستی چرا نامه...
-
تو برو
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:43
تو برو تا که بدانم رفتی تو برو تاکه بدانم زین پس تنهایم تو برو اشک مرا د یده مگیر من نخواهم که بمانی تو برای دل من من نخواهم تو بسوزی برمن من نگویم تو برای د ل من قصه بگو قصه ما به تمامی برسید بحث ناگفته ما گشت تمام تو برو من نگویم که به پای کفنم گریه بکن حیف باشد که زچشمان تو باران بارد تو برو درپی شمع دگری نه بمان...
-
تا نفس دارم
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 20:05
خیالی نیست پرواز دگر دارم برای دیدنت عشقی به سردارم نمیدانم که این ره تا کجاباشد دلی بیتاب برای دیدنت دارم گناهم چیست هم رازتوگشتم من برای عشق تو صدها سخن دارم اگر طالع بودکارم به دنبال تو میگردم به هرجا شدروم تاجان به تن دارم همیشه موسم گل پیش من بودی فغان ازدوریت دراین جهان دارم گرفتارتو ام با عشق واحساسم نمیدانی که...
-
آب ودونه
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:58
امشب که بابا برگشت خونه بازهم قناریها براش آواز میخونه منتظرند بابا بهشون اب بده ودونه بابا غم میگیردش وقتی قناری میخونه آخه دست بابا بازم خالیه شکم بچه هم حالی به حالیه مادری نیست که غم شون و بخوره دستی به سروصورتشون بکشه غصه شون بخوره اونا ازیه طرف غم بی مادری دارن ازاین طرف هم دردشکم خالی دارن امروزم باز بابا بیکار...